نوروز؛ به رسمِ بودن

نرمک نرمک می‌رسد اینک بهار و دانستم که نوشتن در این باب، واجب است و نگفتن، صورت بی‌ادبی. نوروز، نه از آنِ امیران و نه خاصّه‌ی پادشاهان، بل نَفَسی‌ست در جانِ جهانیان، خاصه آنان که در اقلیمِ خرداد و فروردین زی می‌کنند، و سال به سال چشم در راه‌اند، تا این روز فرا رسد و از نو، زمین و آسمان را زنده ببینند. (یک خردادماهی همیشه عاشق بهار می‌ماند.)

در کتب پیشینیان، از نُسَخ معتبر روایت کرده‌اند که چون جمشید جم بر تخت نشست، و به عدل و راستی، کارِ خلق را راست کرد و دیوان و اهریمنان را به بند کشید، آنگاه بر تخت زرین، روی به سوی خاور نهاد و جهان را فروغ گرفت؛ آن روز را «نوروز» گفتند، روزی که خورشید، عالم را به تازه‌گی بازآورد. و فردوسی، آن خداوندگارِ زبان پارسی، در شاهنامه چنین آورد:

چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار

حکما گفته‌اند که نوروز، نه تنها رسم شاهان بود، بلکه خاصیتِ طبعِ مردمان است، که دل به نو شدن دارند، و در تمنای آن، هر سال، دیده به راه بهار می‌دارند. و حق این است که اگر چه روزها هماره در گردش است و شب و روز را اول و آخر نیست، اما دلِ آدمی را چنین نهاده‌اند که به موسمِ بهار تازه شود و یادِ رفته‌ها کند و امید به آینده بندد.

می‌گفت در آن سال‌ها که در مجلسِ مردانِ صاحب‌نظر نشسته بودم، شنیدم که یکی گفت: «نوروز، فصلِ بخشش است و داد؛ و هر که در این ایام، دلِ خُلق خویش به مهر نگشاید، در سالِ نو از هر روزگار و واقعه، نومید باشد.» و این سخن، بدان بر من شیرین آمد، که به نقلِ حکمت نزدیک‌تر بود.

در دیوانِ – به قول مادرم – «حضرتِ خواجه حافظ»، اشعار نغز در وصف نوروز بسیار است، و از آن جمله این بیت است که فراوان آن را خوانده‌اند:

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

تأمل در این سخن، دلالت کند بر آن‌که خواجه، نوروز را فرخنده دانسته و بخت را در کنار آن آورده؛ که هر دو، کارِ خدای است. و بندگان را بایستی که این نعمت را قدر دانند و دل به دنیا خوش دارند، به امید آن‌که روزگار، به مراد گردد.

در این سال‌ها، به‌رغم آن‌که خزان بر ملکِ ما مستولی است و شادی‌ها کمتر، مردمان، هنوز رسم نوروز به‌جای می‌آرند و از سبزه و سنبل، دل خوش دارند، که نشان آن است که طبعِ مردم به بهار، میل کند و امید، هنوز از دل‌ها نرفته است. و البته: از چنین طبع، خوفی نیست؛ که هر جا امید باشد، بیمِ زوال نیست.

و در آن ساعات که سفره‌ی هفت‌سین گسترده می‌شود، بی‌هیاهو، بی‌تکلف. هفت نشانه از دلِ خاک، هفت جلوه از زندگی، هفت یادآوریِ ساده بر آن که ما هنوز زنده‌ایم. سیب از برای سلامتی و سبزه را به امید. سمنک شیرینیِ صبر و سیر، دافعِ بلا. سرکه برای آن که تلخی‌ها را به جان می‌خریم و خاموش نمی‌شویم. سنجد به یاد عشق و آن‌چه در دل می‌پروریم. سماقِ تلخ و ترش و بیدارکننده. و البته آینه و شمع و کتاب – قران یا اوستا یا چه می‌دانم، حافظ – هر آنچه به تو راه راست را بنماید؛ نه از برای رسم نمایش‌های ساعتی که به رسم رستگاری.

حافظ، که خود با تلخیِ زمانه خو کرده بود، چنین نوشت:

سال نو، روز نو، باده‌ی نو، یار نو
نقش نو، ساز نو، پرده‌ی نو، کار نو

اما اکنون که باده نداریم، یار نیست، پرده‌ها افتاده و سازها خاموش‌اند. با این همه، هنوز بهار می‌آید و ما، نه به حکم تقویم، که به رسم جان، به آن تن می‌سپاریم. در این نوروز، شاید کمتر از هر سال، شادمانی باشد اما هنوز سفره گسترده است. نه از سر وفور که از سر مقاومت. سفره‌ای در برابر فراموشی و خاموشی در برابر آن‌که جهان پنداشته است؛ ما دیگر نیستیم. و اگر سبزه می‌روید، اگر شمعی روشن است، اگر نامی از نوروز در دهان ما مانده، این یعنی ما هنوز تمام نشده‌ایم. پس می‌نویسم؛ خدایا، ما را به بهار برسان. ما را به خویشتن مان بازگردان. و این سفره را، نه فقط با هفت سین که با هفت فرصت، هفت زندگی، هفت فراموش‌ناشدنی در اقلیمِ آزادی پر کن. تا روزی، نوروز، در سرزمینی که از آن رانده شده‌ایم، به ما بازگردد.


Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336

Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336