در میانهی قرن ششم هجری، روزگاری که ایرانِ قدیم در کشاکش دو نیروی متضاد واقع شده بود – از یکسو جوشش اندیشه و تکاپوی معرفت، و از سوی دیگر سیطرهی تعصب و غفلت – صدایی برخاست که نه فقط در سپهر زبان فارسی تلنگر انداخت، روح شعر را نیز از بند کهنهی مدح و بازار پسندی، رهانید. در عصری که سرایندگان با قصیدههایی آراسته، بادهی بزم و برق شمشیر را به مدح مینشستند، شاعری از دیار غزنه سر برآورد که کلام را نه برای طبعآزمایی، که برای بیدار ساختن جانِ خفتهی انسان به کار گرفت. سنایی شاعر حکمتاندیش، با شوری تازه آمد و شعر را از خلوتِ دلق و درم به حریم درون و سلوک برد. او زبان را زینت نکرد، از آن مشعلی ساخت تا در ظلمتِ زمانه، اندیشه را راهی باشد. در تاریخ ادب ما کمتر کسی را میتوان چون او یافت که هم قالب را شکسته باشد هم معنا را دیگرگون کرده باشد. سنایی مرزبانِ میان دو عهد بود؛ حلقهای گمشده میان دربار و درویشی، میان صراحت عقل و خروشِ عشق.
ابوالمجد مجدود بن آدم، که بعدها با نام سنایی و لقب «حکیم» شناخته شد، در نیمهی دوم قرن پنجم هجری، در شهر غزنه دیده به جهان گشود؛ جایی که هنوز غبار شکوه محمودی بر دیوارهایش سنگینی میکرد. هرچند از ثبت دقیق زادروز سنایی، اثری در منابع کهن دیده نمیشود اما تاریخِ تولد او را بین ۴۷۰ تا ۴۸۰ هجری میدانند. غزنهی آن دوران، شهری بود میان شکوه و زوال – درخشانترین گوهر در منطقه، سلطنت غزنویان بود و البته آغاز عصر تضادهای اجتماعی، فرهنگی و فکری. علم و قدرت، عرفان و سیاست، در گوشهگوشهی آن شهر درگیر یکدیگر بودند. مدرسهها و خانقاهها، دربار و مسجد، همه پر از صداهایی بودند که گاه در تمجید سلطان فریاد میزدند، و گاه در خاموشی شبانگاهی، به تذکر و تذلل دل میسپردند. سنایی در همین اقلیم و همین دوران رشد کرد و جوانیاش در قصیدهسرایی و حضور در محافل درباری گذشت. اگر اشعار نخستین او را بخوانید، نامهای درباریِ فراوانی را در آن خواهید یافت. بیش از همه، نام سلطان بهرامشاه که گویا «دستِ کرمش دل شاعران بسیار را به مدح کشانده بود». سنایی به سان دیگر همعصران خود، در آغاز زبان را به خدمت قدرت گرفت اما این حال دیر نپایید؛ دل سنایی آرام نگرفت و طوفانی در درون او وزیدن گرفت. در روایتی آمده است که سنایی در بزم شراب نشسته بود که مردی از صالحان گذر کرد و سخنی گفت که چو تیر بر جان سنایی نشست. شاعر مجلس را ترک گفت و راهی تازه در پیش گرفت. نه دیگر لب به مدح شاهان گشود و نه دلی در گرو زر و زور نهاد. غزنه را همچون قفسی تنگ ترک کرد و رهسپار نیشابور و بلخ و مرو شد. این سفرها، بیش از آنکه بیرونی باشند، هجرتهایی درونی بودند؛ از وابستگی به آزادی، از تملق به تفکر. سنایی در حلقهی مشایخ تصوف نشست، در سماعشان چرخید و با رنجهای انسانی زیست. شعر او نیز دیگرگون شد. زبان از مدح سلطنت به نقد دنائت، از تملق شاهان به شلاق بیداری بدل شد.
شاهکار سنایی، مثنوی «حدیقةالحقیقة و شریعةالطریقة» است؛ اثری سترگ که نه فقط نخستین منظومهی عرفانی منسجم فارسیست، که دایرهالمعارفی از آموزههای عرفانی، دینی، اخلاقی و فلسفی نیز بهشمار میرود. سنایی در آن، صوفیان زاهدنما، فقیهان متحجر و صوفیان دنیاخواه را بیپروا به نقد میکشد. شعر او زینت محافل نه، شلاق بیداری شده بودند. در جایجای حدیقه، صدایی میشنویم که گویی قرنها پیشتر از زمانهی خود، رسالت شعر را نه تزیین کلام، که تقبیح جهل و دعوت به اندیشه میداند: «دین نباشد جز به دل، نه با ریا / دین کجا باشد به خرقه یا قبا؟» سنایی، دین را نه آنگونه که واعظان میگفتند، بلکه آنگونه که در جان سالک مینشست، درک میکرد. خدای او خدای مهر بود نه قهر؛ در دل شکسته میزیست نه بر تخت قدرت. در «سیرالعباد الیالمعاد» نیز سفری نمادین از عالم ماده به عالم معنا را ترسیم میکند؛ سلوکی از غرایز و جهل به سوی معرفت و بازگشت به خاستگاه روح. این اثر چند دهه پیش از عطار و مولوی، درِ عرفان را در شعر پارسی گشود و سنایی را به «شاعر راه» بدل کرد، نه «شاعر سلطنت».
مولانا جلالالدین محمد بلخی نیز بارها در شعر خود به فضل سنایی اشاره کرده و او را آموزگار معنا دانسته است. در دیوان شمس میخوانیم: «ما ز سنایی و عطار آموختیم / چونکه نظر کرد پیری با ما» و در مثنوی معنوی، سنایی را از منابع الهام خود میخواند. مفاهیمی چون سلوک، سیر نفس، غربت روح، و نگاه فلسفی-عرفانی به هستی، در اندیشهی مولانا، ادامهی همان راهیست که سنایی در حدیقه آغاز کرده بود. حکایاتی چون «پیر چنگی» و «نایی»، که در حدیقه آمدهاند، بعدها با تغییراتی در مثنوی بازنویسی شدهاند. این تأثیر عمیق، جایگاه سنایی را در ادبیات عرفانی فارسی تثبیت میکند.
سنایی غزنوی در حدود سال ۵۴۵ هجری در زادگاهش غزنه درگذشت؛ اما شعر، او دههها بعد از بلخ تا تبریز و دهلی، زندهتر از همیشه خوانده شد. راهی که او گشود، در عطار و مولانا به بار نشست اما خود سنایی، آن آغازگر خاموشی بود که نه در حلقهی پیروان که پیشاپیش قافلهی اندیشه حرکت میکرد. شعر او نه عقبنشینی از دنیا که عبور از آن با چشمِ باز بود. سنایی نه در انزوا که در میان بازار و محراب، عرفان را به جوهر زندگی بدل کرد. اگر فردوسی زبان فارسی را از مرگ نجات داد، سنایی معنا را در آن دمید. اگر شاهنامه حماسهی بیرونی بود، حدیقه حماسهی درون است. سنایی آنگونه که خود میخواست، در میان شاهان نزیست اما در جانهای جویای حقیقت، ماندگار شد. شعر را به طریقت بدل کرد و انسان را به سفر باطنی فراخواند؛ و اگر هنوز قرنها پس از او، از سلوک، حقیقت و رهایی سخن میگوییم، این سخنگفتن، وامدار آغازیست که سنایی بر آن دست گذاشته بود. شاید هیچ تعبیری برای او، بهتر از آن نباشد که مولانا در مثنوی آورده است: «ما ز سنایی و عطار آموختیم / چون صُراحی ز ایشان اندوختیم».
نام و یاد نیکِ او را در ۲۸ حمل/فروردین که آن را زادروز سنایی غزنوی عنوان کردهاند، گرامی میداریم.
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336