چرا حافظ کابلی است؟

به بهانۀ روز حافظ 

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

این بیت حافظ شیرازی ، نخستین شعری است که من در کودکی شنیده بودم. نمی دانستم معنایش چیست اما زیر لب مثل باقی کودکان هم‌سن و سالم تکرار می کردم. پیرمردهای قریه می‌گفتند این دگران، نام مرغی است که می خواهد قران بخواند، بعد تر که با سواد شدم لغت‌نامه به لغت‌نامه در پی این مرغ بودم و نیافتم، بعد فهمیدم که خیلی‌ها خیلی سال با حافظ مشغول اند و بیتی و لغتی و اصطلاحی از حافظ، بیت الغزل زنده‌گی شان شده است.

شش ساله بودم که مرا به مکتب خانه بردند که حافظ بخوانم، هنوز الفبای فارسی را بلد نبودیم، ما چند شاگرد حافظ خوان جوان اما غزل به غزل شعر حافظ را حفظ بودیم. سخت‌ترین بخش آن الا یا ایهالساقی بود که به ما می‌گفتند منظورش خداوند تعالی است. بعدتر دربین بچه‌ها شایع شد که این بیت را خود حافظ از یزید دزدیده ، یزید که نماد بدی بود، چرا حافظ شعر او را گرفته؟ ما این را نمی دانستیم، جرات سوال هم نداشتیم.

این فقط ما نبودیم که باید با حفظ حافظ وارد دنیای آدمی‌زاده‌گان کلان می شدیم، در همه خانه‌های غزنی یک دیوان حافظ بود، همین طور که در همه خانه‌های مردم از پنجاب تا خجند از کردستان تا قفقاز، دیوان حافظ پیونده دهندۀ رویاها و رازها و آرزوهای مردمان این منطقه با هم محسوب می‌شد. برای همین، شیراز برای ما شعر عشق و شعر بود و کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا،تصوری زمینی از بهشت بود و رند، قهرمان قصه‌های خوب و وعظ کنندۀ خشک دماغ، همان شخصیت منفی افسانه‌های ما شده بود.

به خاطر حافظ شاید بود که سال‌ها درین منطقه پیروان این همه مذهب با هم به مدارا می زیستند که: آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

یا

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست

مرا فتاده دل از کف ترا چه افتاده است

یا مثلا این بیت که طریق زنده‌گی آرام و بی دردسر و فضولی را به ما می آموخت:

نه واعظم نه مفتش نه محتسب نه فقیه

مرا چه کار که منع شراب خواره کنم؟

دیوان حافظ، به راستی هم آیینه جان و جهان فرهنگی ماست. کتابی تقریبا قدسی که لسان‌الغیب یا زبان غیب‌گویی و پرده برداشتن از رازهای جهان غیب است. برای همین همۀ ما از هر فکر و سن و آیینی برای حل مشکلات به دیوان او رجوع می‌کنیم و فال حافظ می گیریم.

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر سخن دلکش و لطف سخنش

یا

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

 سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

چرا که حافظ برای ما «دلی که غیب نمای است و جام جم دارد» بود، آیینۀ سکندر داشت و راز مشرق تا مغرب با او بود

آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

 چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست

 گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

 او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

حافظ، آیینه‌یی تمام قد در مقابل و همراه ماست، سنگ صبوری که می‌توانیم با او به درون خودمان نقب بزنیم، با او به خود آگاهی برسیم و جان خود را پیدا کنیم و درد دل‌ها و غصه‌های مان را با او در میان بگذاریم. بخصوص ما که در طی قرن‌ها، از هر طرف مصیبت بر سرمان می‌باریده و از هر جانب در معرض درد و رنج و بلا بوده‌ایم، شعر حافظ پناه‌گاه و تکیه گاه ما می‌شده و هنگام عاشقی، رفیق و انیس خاطر امیدوار ما و هنگام عبادت، اوراد راز و نیاز ما، هنگام خشم، پتک سنگین و سیلی آمیخته با درد ما بر روی روزگار. این همه چیز در هیچ شاعر دیگری جمع نبوده است.

وقتی در زبان عربی می گویند دیوان، یک معنا ندارد، دیوان وقتی در فارسی می گویند شعر، یک معنا دارد کتاب شعر حافظ. بزرگ‌ترین استادان و سخن‌وران فارسی هیچ‌کدام به این پایه نرسیده اند. نه سعدی، نه مولانا با آن همه شورانگیزی‌اش نه خاقانی با آن همه تسلطش بر شگردهای زبان نه انوری و نه حکیم حکمت‌های پنهان مشرق، سنایی. شاید تنها یک نفر با او همانند باشد، فردوسی که کتابش در کنار دیوان حافظ خانه به خانه مردمان را سفر کرده است. چه بسا راز هر دو یک چیز باشد. فردوسی، با بازساختن اسطوره‌ها و داستان‌ها و رمزهای داستانی عالم باستان، به مردم هویت بخشید. مردمی که در زیر هجوم فرهنگ‌ها زورمند شکسته و خسته بودند، احتیاج به نام و نشانی برای خود داشتند. ملت‌ها با اسطوره‌های شان صاحب نشانند و فردوسی به آن‌ها هویت داد، اما هویت، لباسی است برای آراسته بودن، نفخه و لمعه‌یی روحانی‌تر لازم بود که به مردم خسته، حیات بدهد، حافظ ، این منجی روح‌بخش بود. او همه آداب و نزاکت‌ها و ظرافت‌ها را در کیمیاگری کلمات تبدیل به تعویذهای جادویی کرد که در هر خانه با مردم می‌توانست باشد.

 خنک نسیم معنبر شمامه دلخواه      که در هوای تو برخاست بامداد پگاه

دلیل راه شود ای طایر خجسته لقا       که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه

 بخش دیگر شعر حافظ، اصلاح‌گری اجتماعی اوست، آنچه که مردمان نمی‌توانستند به ملا ومحتسب و فقیه بگویند، از زبان جلالی حافظ می‌خواندند ، هم تنبیه بود هم مکافات و هم « قرار بخش دل بی‌قرار» مردم.

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می‌کنند

ریاکاری‌ها، فضولی‌ها، بی‌دادگری‌ها، عوام‌فریبی‌ها، دروغ گویی‌ها، حق‌کشی‌ها، دین‌فروشی‌ها، خودپرستی‌ها، زبون‌آزاری‌ها، تمام این‌ها، مردم را هر وقت به ستوه می‌آورده، دیوان حافظ چاره ساز غم شان بوده است همان طور که آیین‌های مردمی چون جوان‌مردی و عیاری وصوفی‌گری کاکه‌گی را در بیرون تمرین می‌کرده اند حافظ، نه فقط آیینۀ روزگار پرآشوب خودش که در آن هر روز شاهی بر علیه یکی از بستگانش بر می‌خاست و در این راه از زر و تزویر ، به زور می‌رسید، بلکه آیینۀ همه روزگاران ماست که درچنیر این مصایب هنوز گرفتاریم، از همین‌روست که ما هنوز تنها و تنها با دیوان او فال می‌گیریم و غم‌ها و شادی‌ها، خواست‌ها و آرزوها، بیم‌ها و امیدهای خود را با او در میان می‌گذاریم. راز حافظ همین است که همواره با ماست هم در عشق هم غم و هم با ما بر ستم‌گران و ریاکاران می‌تازد.

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

از طرفی خلق و خو و گره‌گشایی‌های اخلاقی ما به دست اوست.

من این مرقع پشمینه بهر آن دارم

که زیر جامه کشم می کسی گمان مبرد

یا

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او کس این گمان ندارد

این، آیینه یی از ذات تقلب خواه ماست. از شکل زندگی متفاوتی که چند چهره داشته و در هر هجوم تازه، مجبور می شده پرده‌یی بر عادات ورفتار خود بیندازد.

بیرون از فرهنگ فارسی هم حافظ ، شاعر دل هاست. در ترکی و پشتو و اردو که تقریبا می‌دانیم چگونه مثلا شاهان عثمانی از یاد کردن حافظ را وظیفه می‌پنداشتند، امیر اوزرا نوایی، او را طوطی حقیقت و رحمان بابا او را پیرخرابات می‌خوانده و یکی از مهم ترین شرح‌های حافظ، شرح سودی است که در بالکان  توسط سودی بوسنوی بر حافظ نوشته شده است.

در آلمان،  هم عشق گوته به حافظ شهره است که دیوان شرقی – غربی را برای حافظ نوشت. آگوست فون پلاتن آلمانی هم علاوه‌ بر ترجمۀ شعرهای حافظ، به سرایش شعرهایی به شیوه او در قالب غزل روی آورد. او به پیروی از گوته، از حافظ و شیوه‌اش تقلید کرد شعرهای پلاتن با نام «آیینۀ حافظ» منتشر شده است. در ایتالیا نخستین ترجمه‌های شعرهای حافظ توسط پیترو دلا واله، جهانگرد رمی، انجام شد. او در بازگشت از سفرش به شرق، در سال ۱۶۲۶ میلادی نزد اوربان هشتم در رم و در مجلسی، ترجمه چند شعر از حافظ را خواند و هنرش را با سبک غناییِ ویرژیل، شاعر کلاسیک روم مقایسه کرد. علاوه‌ بر این کتاب «کشف لغات دیوان حافظ» در پروژه «لیریکا پرسیکا» است در سال ۱۹۸۹ میلادی توسط دانیه لا منگینی و ریکاردو زیپولی منتشر شد. پرفسور زی پولی، فارسی را در کابل آموخته بود و بیش از ده سال ساکن افغانستان و شیفتۀ حافظ و بیدل بود حالا رییس شعبۀ شرق شناسی دانشگاه ونیز است.

در فرانسه نیز جهان‌گردان غربی مثل دلا واله و ژان شاردن،  چهار قرن قبل حافظ را به فرانسه بردند، هانری کازالیس، پزشک و شاعر فرانسوی، معروف‌ترین اثر خود به نام «توهم» را با الهام از حافظ سرود. ارمان رنو، شاعر مکتب پارناس نیز پس از سال‌ها مطالعه شعر فارسی و شناخت حافظ، مجموعه شعر «شب‌های فارسی» را در سال ۱۸۷۰ میلادی منتشر کرد که بر اساسش آهنگی مشهور هم ساخته شده و بالاخره لئون لکلر معروف به تریستان کلینگ سور، شاعر و موسیقی‌دان فرانسوی نیز مجموعه شعر «شهرزاد» را تحت تاثیر شعر حافظ در سال ۱۹۰۳ میلادی منتشر کرده و قطعه‌‌یی نیز بر اساس آن ساخته است.

 خودش در دیوانش گفته بود: عراق و فارس گرفتی به شعر تر حافظ

بیا که نوبت تبریز و وقت بغداد است

****

با این همه سخن، هنوز آدم فکر می‌کند در بارۀ حافظ هیچ چیز گفته نشده است. شاعری که سنگ صبور مردمان یک ناحیه و آیینۀ جان و جهان هویت فرهنگی ماست.

ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند