زبان‌بازی‌های سیاسی

روز زبان مادری هم در افغانستان انگار روز معمولی نیست، معمولی از آن نوع که خوش و خوش حال یکی از زبان مادری خود بگوید و به زبان مادری دیگر ناروایی و ناسزایی روا ندارد. اگر چه این سال‌ها کم‌کم به صورت بسیار متظاهرانه‌ای سعی می کنیم، در پست‌های فیس بوکی خود ، به زبان و زبان‌های دیگر نیز یک احترام روشنفکرانه بنمایانیم و در اصل و پشت پرده ولی به قول فروغ فرخ‌زاد در ذهن خود تناب دار یک دیگر را می بافیم. زبان هم در این‌جا سیاسی است و چه بسا محور و کانون اصلی سیاست زبان بازی است اما این زبان بازی بیخ و بن جامعه را به ویرانی و فروپاشی می‌کشاند. زبان بازی درافغانستان زبان‌بازی های معمول سیاست‌مداران جهان نیست.

از آن جایی که جامعه به گفته سهراب سپهری پشت سر خود خستگی تاریخ را به همراه وضمیمه دارد، این بیست سال اخیر محل برخورد تمامی عقده‌های فروخورده شده و حق و ناحق زبانی و فرهنگی و مدنی و بدنی گردید. پس از فروکش کردن جنگ گرم و اندکی ایجاد زمینه در دوره پساطالبان و به محضی که جامعه فرصت تنفس یافت به خویشتن نمایی و خویش‌برترپنداری و یا هر تعریف دیگری از این قبیل رسید. تضاد‌ها قد برافراشت. دامنه یافت و توسعه یافت. فن‌آوری رسانه نیز به این وضعیت کمک کرد و چنان شد که می‌دانید. امروز وقتی سخن گفتن از زبان مادری به معنی دست بردن به لانۀ زنبور است. موضوع از ید و اختیار زبان‌شناسی و کانون‌های فرهنگی بیرون شده است و فعلا احتمالا در دستان مبارک عزیزان افتاده است که آمادۀ هجوم و ردیف کردن لیستی ازناسزاهای بسیار بدیع درپای کامنت نا هم‌زبان خود اند.

حالا این موضوع چه در مورد جوبایدن باشد یا آهنگی از مرحوم بیلتون لشکر زبان آور فضای مجازی آماده اند تا لیستی از« گناهان کبیره» را به آن بیچاره یابا چاره پیوند دهند. به هر روی وضعیت عمومی و اجتماعی به حدی در این بیست سال آشفته شد که دیگر به برخورد تن به تن رسید. این روال را شاید بخشی از روند طبیعی جامعه بدانیم و برمبنای جامعه شناسی آن را بازده و بازتاب هزار و یک دلیل تاریخی و سیاسی برشمریم. اما وضعیت موجود ، وضعیتی بود که می توانست بهتر باشد، می شد ، مداخله مثبتی با دید ملی و انسانی و فراتر از درگیری های معمول برسر زبان و یا دیگر نشانه های فرهنگی تلاشی برای پیوند های انسانی وکاهش نفرت بین انسان های این جامعه تلاشی کرد.

این تلاش اما از هیچ سویی صورت نگرفت وهر کسی دنبال متعلقات خودش بود و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت! کشور های بسیاری در جهان از توسعه یافته در ردۀ آخر وجود دارند که تنوع زبانی و فرهنگی دارند. درست است که در برخی از این کشور ها توسعه به عنوان مولفۀ اصلی در ایجاد جامعۀ شهروندمحور و همه پذیر نقش دارد اما کشور های مشابه وضعیت ما هم بسیار اند. چه در آسیا و چه در افریقا و چه در هند در نزدیکی ما. اما کسی به این فکر اندر نشد که با استفاده از تجارب دیگران، می شود به این روند درگیری های زبانی کاهشی اعمال کرد. با هر شیوه و سبک و سیاقی صدای انسانی تری را در داد و انسان ها را با حفظ زبان مادری شان، علایق و سلایق و گرایش های شان به هم پیوند داد. احتمالا بخش مهمی از این وظیفه بر دوش دولت و دولت هاست ولی نخبگان، جامعه و همه دست کم در بخش کاهش تنفر و تضاد میان انسان ها و زبان‌های شان و کار و کردار شخصی و قومی و اجتماعی شان موثر می توانند بود.

شاید اگر خوش بینانه نگاه کنیم باز این خود مردم اند که برای زیستن و مشکلات زندگی خود به صورت طبیعی راهی به روشنایی پیدا می کنند و رفته‌رفته خود به این پرسش می‌رسند که چرا به خاطر زبان مادری یکی دیگر که مثل مادر داشتن یک امر کاملا طبیعی وقابل درک است، من فورانی از آتش‌فشان نفرت شوم، چرا زبان دیگری را دوست نداشته باشم. چرا از این تنوع لذت نبرم. مانند هر کاری دیگری بلاخره این مردم اند که می‌توانند خود به دور از سیاست و زبان‌بازی‌های سیاسی به این اهمیت پی ببرند و خود چاره‌گر کارخود باشند و اگر به سیاست‌مداران و مدیران و کارسازان جامعه چشم داشته باشند، چه بسا آتش افروخته شده شعله‌ورتر و ویرانگرانه ترعمل خواهد کرد. این جملات مقدمه‌ای بود که بگوییم روز« زبان های مادری» مان مبارک!