گداز درد توفان در دست‌ سرتاج موسیقی

موسیقی کلاسیک در افغانستان نام‌ها و چهره‌های درخشانی به‌جا گذاشت و بعد، این نام‌ها و چهره‌ها هم  یکی پی دیگر، نوا و طرب این پدیده را رونق دادند. یکی از این نام‌ها و چهره‌ها، استاد محمدحسین سرآهنگ بود. سرتاج موسیقی ما.

همان‌گونه که استاد غلام‌حسین خان پدر استاد محمدحسین سرآهنگ در کلاسیک‌خوانی و سبک‌های دیگر در موسیقی افغانستان هنرمند تأثیرگذاری بوده و شاگردان زیادی درین راه تربیت کرده است، پسرش استاد محمدحسین سرآهنگ نیز نگذاشته این چراغ همیشه‌روشنِ خرابات خاموش بماند. هرچند استاد سرآهنگ از داشته‌های پدر فراوان آموخته اما برای یادگیری بیش‌تر موسیقی – این بحر بی‌کران هستی – راه هند به پیش گرفته و به رسم موسیقی کلاسیک حوزه‌ی هند نزد استاد عاشق علی‌خان که از دوستان پدرش بوده به شاگردی نشسته است.

استاد سرآهنگ بیش‌تر از هژده سال، از اندوخته‌های آن چراغ پنجاب که بخشِ بزرگی از موسیقی شُمال هند را روشنی می‌بخشید آموخت و با چنته‌ی پُر ازین علم، به خانه برگشت تا “جان خرابات” شود. و با این برگشت نام و نشانی نیز به این مکتب بدهد. “خراباتی” که پس از ظهور استاد، نامش تا بلندترین قله‌های موسیقی حوزه‌ی هند کشیده شد. نامی که تا امروز نیز کماکان به یادها و خاطره‌های میلیون‌ها انسان این سرزمین روزهای خوب و خوش کشور را زنده نگه‌داشته است.

استاد محمدحسین سرآهنگ با وجودی‌که هژده سال از عمر خود را صرف یادگیری موسیقی نزد استاد عاشق‌علی خان کرد ولی در گفت‌وگویی با یک خبرنگار آلمانی، از سنت شاگردی به شیوه‌ای که در موسیقی سنتی هند معمول است انتقاد می‌کند. او می‌گوید که بیش‌تر از نصف این هژده سال را مصروف خدمات دیگری مثل پذیرایی از مهمان‌ها و «سودا آوردن از بازار» و بقیه چیزهای بی‌هوده در منزل استادش عاشق علی‌خان سپری کرده و این سنت ناپسند تا هنوز هم در فرهنگ استاد محوری در موسیقی سنتی حوزه‌ی هند همین‌گونه باقی مانده است.

استاد محمدحسین سرآهنگ در شیوه‌ی پتیاله که استادش عاشق علی‌خان نیز از آن شیوه پیروی می‌کرد هنرمندی بود بی‌بدیل، او خیال کلاسیک خوانی را به شیوه‌ی درست آن اجرا می‌کرد و در موسیقی کلاسیک نیم‌قاره‌ی هند و یا در حوزه‌ی موسیقی شُمال هند، راگی را با الهام از موسیقی محلی مناطق مرکزی افغانستان به نام «راگ هزاره» یا «راگ هزره» ساخت که این راگ را در حضور استادان موسیقی کلاسیک هند در آن کشور اجرا کرده و مورد تایید آن‌ها قرارگرفته است.

استاد محمدحسین سرآهنگ خدمات فراوانی در بازسازی و معیاری‌سازی آهنگ‌های محلی کشور کرده است. می‌توان از توجه جدی او به موسیقی شمالی یاد کرد که شماری از این آهنگ‌های شمالی را بنیاد علمی داده است.

استاد محمدحسین سرآهنگ شبیه ده‌ها هنرمند دیگر در دهه‌های چهل و پنجاه که از دوره‌های طلایی موسیقی افغانستان است از سوی دربار سلطنتی حمایت می‌شد ولی پس از سقوط نظام سلطنتی در افغانستان رونق موسیقی نیز کماکان به کندی گرایید و بعدها با روی‌کار آمدن نظام چپی در افغانستان، هنرمندانی که از سوی شاه حمایت می‌شدند از چشم‌ها افتادند و رابطه‌ی که میان ارگ و هنرمندان وجود داشت از بین رفت. روایتی میان خراباتیان وجود دارد که در اوایل ریاست جمهوری ببرک کارمل اشخاصی از سوی دفتر ریاست جمهوری به کوچه‌ی خرابات فرستاده شده بودند تا پیام ببرک کارمل را به استاد سرآهنگ برسانند و از او خواهش کنند تا در حضور رییس جمهوری در ارگ کنسرت اجرا کند، اما استاد سرآهنگ در پاسخ آن‌ها گفته بود: «در یک تخت، نشستن دو پادشاه لازم نیست.» ولی درین اواخر در شبکه‌های اجتماعی ویدیویی به نشر رسیده که نشان می‌دهد استاد سرآهنگ در حضور ببرک کارمل و دیگر اعضای حزب سخن‌رانی می‌کند و از ظاهر سخن‌رانی استاد چنین معلوم می‌شود آن محفل که در آن دیگر هنرمندان نیز حضور دارند جبراً برگزار شده است چون استاد که از روی کاغذ سخن‌رانی می‌کند خیلی آشفته به نظر می‌رسد.

استاد محمدحسین سرآهنگ شخصیت نترس و رُک و راستی داشت. استاد الطاف حسین سرآهنگ در یکی از مصاحبه‌هایش از شوخ‌طبعی‌های استاد در حضور محمد ظاهر شاه قصه می‌کند و می‌گوید: «روزی محمد ظاهر شاه به استاد گفت که شقیقه‌های‌تان سفید شده، میتانین‌ یک کمی رنگ کنین. استاد در جوابش گفت: «ولا حضور اعلی‌حضرت، مه ده زنده‌گی ده جان کسی رنگ نزدیم ده جان خود چطور‌ بزنم؟»

پس از وفات استاد محمدحسین سرآهنگ، هیئتی از سوی دولت وقت به منزل شان می‌رود تا تمام افتخاراتی که استاد از جشنواره‌های مختلف کسب کرده بودند مثل مدال‌ها و تقدیرنامه‌ها و دیگر جوایز هنری را جمع‌آوری کرده به جای دیگری انتقال دهند تا از آن نگهداری و حفاظت شود. سرانجام تصمیم گرفتند تا این جوایز و مدال‌ها را به اتحادیه‌ی هنرمندان که در رأس آن آقای حیدر پردیس قرار داشت و‌ دفترشان واقع سرک سیزدهم وزیر محمد اکبر خان بود تحویل بدهند و این وسایل در موزیم آن‌جا گذاشته شود. نزدیک به بیست مدال طلا، کپ های طلا و نقره، جایزه سرتاج و بابای موسیقی، سنگیت سمراج، لوح پروفیسوری استاد از سوی دولت هند، هدایایی مثل پتنوس های طلا از سوی اندیرا گاندی نخست وزیر هند، مدال طلا از سوی جنرال ایوب نخست‌وزیر پاکستان، کتاب‌خانه و آلات موسیقی، چپن‌ امیر بخارا که در یکی از جشنواره‌ها در اوزبیکستان به استاد تحفه داده‌شده بود، کلیکسون‌ عصا‌چوب‌های استاد، لباس‌هایی که در کنسرت‌هایش می‌‌پوشید، آلبوم عکس‌های استاد همه و همه را به موزیم اتحادیه‌ی هنرمندان انتقال دادند. اما پس آغاز جنگ‌های میان‌تنظیمی در کابل، تمامی این افتخارات استاد از آن‌جا دزدیده شد و تا امروز از آن‌ها اطلاعی در دست نیست.

 استاد محمدحسین سرآهنگ پس از چند روز بستر شدن در شِفاخانه‌ی ابن‌سینا در صبح‌گاهان شانزدهم جوزا سال ۱۳۶۱ جان به جانان می‌سپارد و کابل را برای همیش بی‌سرآهنگ می‌سازد. درین اواخر کتابی از سوی انتشارات امیری به نام «جان خرابات» منتشر شده که نویسنده‌ی آن “حمید حامی” است. او در این کتاب از لحظه‌ی جان‌سپاری استاد چنین نوشته: «صبح‌گاهان فرامی‌رسد. صدای اذان از شاه‌دوشمشیره و مساجد دیگر بلند می‌شود. نرس در اتاق بود. استاد احساس درد می‌کند و از پسرش الطاف حسین سرآهنگ می‌پرسد:

–  حاجی صاحب درویش همین‌جاهاست؟

–  بلی، اونو طرف دریا، در شاه‌دوشمشیره دفن هستن.

– اولیا به سر وقتم می‌رسن انشاءالله!»

وقتی‌که می‌خواستند پیکر استاد محمدحسین سرآهنگ را از شِفاخانه‌ی ابن‌سینا انتقال دهند در دستش کاغذی را یافتند که این بیت حضرت بیدل نوشته شده بود.

گداز درد توفان کرد، دست از ما بشو بیدل

نبرد این سیل اگر امروز، فردا می‌برد ما را.