رهنورد زریاب، نقطه‌ی عطفی در تاریخ ادبیات داستانی افغانستان

استاد زریاب، نقطه‌ی عطفی در تاریخ داستان‌نویسی صد سال اخیر  کشور است. نقطه‌ی عطف، به آن قسمت تاریخی پدیده‌ها گفته می‌شود که در آن یک روند دچار تغییر و تبدیل پارادایم گردد. نقطه­‌ای که از آن به بعد، فرایند یک نظام، دچار تحول، تغییر، دگردیسی و انحراف سیر تاریخی شود. صدسال ادبیات داستانی افغانستان در یک مسیر برهنه­‌ی روایی و نظام سنتی خطی در حرکت است، نظامی که در آن همه­‌چیز قابل پیشبینی و از قبل تعیین شده است. در این نظام معنا را خرد جمعی می­‌سازد نه ذهن سرکش نویسنده و خالقان آثار ادبی و فرهنگی. به این دلیل است که صد سال ادبیات داستانی ما به شدت تحت تاثیر امیال و خواسته­‌های توده است. به این معنا که سرشت و سرنوشت ارزش و معنا در آثار داستانی ما را باورهای جمعی شکل می­‌دهد و هیچ بدعتی در آن شکل نمی­‌گیرد، بدعتی که مسیر این حرکت را دچار تغییر و دگردیسی کند.

تعداد و تعدد آثار او در حوزۀ ژانرهای مختلف ادبیات داستانی، پژوهش­‌های ادبی و نقش او در اصلاح زبان رسانه، نظام نگارشی و اصالت زبان دلیل مدعای ما برای نقطۀ عطف­ خواندن اوست. رسانه­‌ای به بزرگی طلوع، آرمان و … مدیون زحمات زریاب در جهت اصلاح و پیرایش زبان رسانه و سیاست گویشی و نگارشی است. از طرف دیگر اختلاط و هم‌­خویی و هم­‌خوانی او با نویسنده‌گان جوان افغانستان، تأثیر به سزایی در تغییر پارادایم فرهنگی و ادبی در کشور گذاشته است و حق استادی بر بسیاری از داستان­‌نویسان چه به گونۀ مستقیم و چه به گونۀ غیر مستقیم دارد.

 ادبیات داستانی افغانستان به ویژه رمان در دهه‌ی هشتاد خورشیدی با رمان گلنار و آیینه دچار تبدیل پارادایم روایی و گفتمانی می‌شود. در عرصه­‌ی روایت، هرچند قبل از این، عبور از روایت خطی به روایت غیر خطی را در رمان «در کشوری دیگر» اثر سپوژمی زریاب شاهدیم، اما این عبور فراگیر نیست و تاثیراتی بر دیگران برجا نمی­‌گذارد. تغییر پارادایم گفتمانی را مدیون رمان­‌های رهنورد زریاب هستیم. گلنار و آیینه نقطه‌ی عبور از گفتمان کنشی به گفتمان حسی-ادراکی و سایر نظام‌های روایی و گفتمانی دیگر است. این اثر است که نسل هشتادساله‌ی روایت را به دگردیسی metamorphosis  منجر می‌کند و برای نخستین‌­بار حوزه‌ی رمان افغانستان، نسل جدید روایت و نظام دیگری معنایی و گفتمانی را تجربه می‌کند. استاد زریاب سهم بزرگی در تولید، تبدیل و تأثیر روند روایت در کشور دارد.
احیای سوبژکتیویته و نقش فعال سوژه در چرخه‌­ی نشانه­‌‌ای و چگونگی تولید ارزش و معنا در رمان­‌های زریاب برای نخستین بار تمثیل می­‌شود. نقش من به عنوان سوژۀ هستنده، درگیری و گلاویزی با خود و با روان خود در از رمان گلنار و آیینه شروع می­­‌شود. این حضور دوبارۀ سوبژکتیویته باعث شکل­‌گیری گفتمان­‌های مدرنی چون گفتمان روان­شناختی، گفتمان، هستی­‌شناسی، گفتمان اگزیستانسیالیستی  و دیگر نحله­‌های روانی و فلسفی می‌­گردد.

رمان سکه‌­ای که سلمیان یافت، از مهم­‌ترین نمونه­‌های خصیصه‌­نمای نگاه اگزیستانسیالیستی به انسان است. جای این گونه گفتمان در تاریخ صدسالۀ داستان‌­نویسی افغانستان خالی بود و این گفتمان برای اولین­‌بار با آثار رهنورد زریاب شکل می‌­گیرد. نفوذ به عمیق­‌ترین ساحت­‌های روانی بشر و جستجو در گرداب خود، قبل از زریاب در تاریخ ادبیات داستانی ما غایب است. رمان گلنار و آیینه و به خصوص رمان­‌های «شورشی که آدمی­زادگکان و مورچه­‌گکان برپاکرده ­اند» و «درویش پنجم»، آیینۀ تمام‌­نمای حضور، شکل­‌گیری و تولید چنین گفتمانی است.

زبان زریاب در اثارش یکی از مهم‌­ترین خصیصه­‌های دیگر سبکی او است که او را از هر کسی دیگر متمایز می­‌کند. ساده‌­نویسی، نه آسان است و نه از سر ساده­‌انگاری. ساده­‌نویسی یک روش است و در برخی احوال از هر روش و سبک نوشتاری مشکل­‌تر است. رهنورد زریاب، از معدود نویسنده‌گانی است که زبان ساده و سهل او محمول عمیق‌­ترین و جدی­‌ترین گفتمان‌­ها و مفاهیم ضمنی در آثار او است:

«کجا رفته بودی عمو سلیمان

 رفته بودم که علف بیارم.

علف را چی می­کنی عمو سلیمان؟

علف را می­‌آرم که خر بخورد.

خر را چی می­کنی عمو سلیمان؟

با خر علف می‌­آرم»(سکه­ای که سلمیان یافت44).

عمق این چند جمله تا آن‌جاست که تمام فلسفۀ پوجی را می­‌توان در آن مشاهده کرد. قدرت زبانی یعنی همین. قدرت زبان در پیچیده­‌گویی نمود نمی­‌یابد، قدرت زبان، زمانی ظاهر می­‌شود که لایه‌­ها و سطوح مفاهیم ضمنی در آن تولید گردد. زبان بلیغ زبانی ا­ست که بدون هیچ تصنعی گفتمان خلق کند و وجهۀ چندلایگی داشته باشد. زبان رهنورد زریاب، زبان خلق گفتمان­‌هاست، زبان چندلایه است، زبانی که پر از چاله­‌های معنایی است و سطوح مفاهیم ضمنی در آن اعجاب­ برانگیز است.

رهنورد زریاب، داستان­‌نویس، ادیب، دانشمند، روشن­فکر و ژورنالیست نام‌­دار کشور در سال 1323 در کابل چشم به جهان گشود و به روز جمعه تاریخ 21 آذر/قوس سال 1399 در کابل چشم از جهان بست. از این نویسنده­‌ی به ­نام کشور رمان­‌های چون: گلنار و آیینه، شورشی که آدمی زاده­‌گکان…، چارگرد قلا گشتم…، درویش پنجم، سکه­‌ای که سلیمان یافت، کاکه شش­‌پر و دختر شاه پریان، داستان­‌های کوتاهی چون: پیراهن­‌ها، … و شیخ گفت، هذیان­‌های دور غربت، زیبای زیرخاک خفته، داستان‌­ها، پهر طلسم‌­شده، مردی که سایه­‌اش ترکش کرد، دزد اسب، … و باران می‌­بارید، سگ و تفنگ، مارهای زیر درخت­‌های سنجد و سه داستان دیگر؛ آثار و جستارهای پژوهشی­‌ای چون: قلندرنامه، حاشیه­‌ها، گنگ خواب‌­دیده، دور قمر، شمعی در شبستان، چه­‌ها که نوشتم، پایان کار سه رویین­‌تن و … به نشر رسیده و رمان «دختر بدخشانی» که حسرت اتمام آن را با خود به زیر خاک برد، ناتمام باقی مانده است.