آنچه که به «روند صلح افغانستان» معروف شده، معاملهای ناقص و مصدوم میان امریکا از یک سو و طالبان و حامیان آنها از جانب دیگر است که به امضای «سازشنامه دوحه» انجامید. این توافق دو بخش آشکار و پنهان دارد که ما از محتوای بخش پنهان آن اطلاعی نداریم.
توافق ایالات متحده با تحریک اسلامی طالبان توافق جمهوریت با طالبان نیست و طالبان خود نیز بر این امر تاکید دارند. چه آنانی که به دلیل عواطف سوزان صلح دوستی و چه آنانی که به دلیل دلشیفتگی به ادبیات به ظاهر دینیای که از جانب طالبان به کار میرود و چه آنانی که به دلیل وابستگی به ایالاتمتحده به این طرح خوشبینی نشان میدهند، به واقعیت تلخ مناسبات قدرت در صحنه جنگ و رویکرد خوشبینانه قدرتهای بزرگ نسبت به طالبان توجه کافی ندارند. بحث صلح باید میان طرفهای منازعه در کشور ما مطرح شود و نه طور دیگری.
طالبان میدانند که دستکم در سهسال اخیر به هر کجا که رفتهاند، فرش سرخ زیر پایشان بوده است؛ از مسکو تا پکن و از تاشکند تا دوحه که آسایشگاه آنها است. رهبران شان متحد و تابع یک ایدیولوژی و قویا باورمند به پیروزی بودهاند. این را هم میدانند که حامیان خارجی آنها بی هیچ تزلزلی در کنار شان ایستادهاند.
توافق ایالات متحده با تحریک اسلامی طالبان توافق جمهوریت با طالبان نیست و طالبان خود نیز بر این امر تاکید دارند.
اما در جانب جمهوریت اوضاع دشوارتر از این است. رهبری حکومت با اتخاذ سیاستهای اشتباه خود هر روز بیشتر از پیش موجب جدایی میان حکومت و مردم میشود. افتراق تباری، گرایشهای افراطی و انحصار قدرت موجب میشود تا اعمال قدرت بیش از پیش محدود شود؛ نهادها کاراییشان را از دست بدهند؛ حکومت نتواند خدمات عامه و بخصوص امنیت شهروندان را تامین کند.
از این رو تبلیغ روایت «یا این حکومت، یا طالبان» روایتی مقبول نمیتواند باشد، بلکه ادامه سیاستهایی انحصارگرایانهای است که موجب فرسایش هرچه بیشتر بنیادهای جمهوری به سود طالبان میشود. مردم در مصاف میان زور خونین و انحصار قدرت در بهترین حالت بیتفاوت میشوند و این وضعیت برای جمهوریت بسیار ویرانگر است.
منظور من از مردم نخبگان قدرت سیاسی نیست. منظور شهروندان عادیای هستند که قدرت مردمی را در سیمای حکومت نمیبینند. اقتدار هر روز غیررسمیتر، غیردولتیتر و خصوصیتر میشود و زیانها و قربانیهای آن بر شانه عام مردم تحمیل میشود.
حکومت تا کنون بجای روی آوردن به مردم، چشم به راه اقدامهای واشنگتن بوده و اخیرا نیز مثلث توسعه یافته ایالاتمتحده، روسیه، چین و پاکستان، بر سر زبانها است. در حالیکه از همان آغاز روشن بود که برنامه صلح ایالات متحده در همسویی با صلحطلبی مردم قرار ندارد و اعلامیههای خیرخواهانه مثلث توسعهیافته نیز بجز از پیامهای لفظی هیچ پیامد اجرایی نمیتواند داشته باشد. چیزی که سیاستمداران ما فراموش کردهاند، مراجعه به مردم برای صلح است. بجای بلند کردن صدای اعتراض در برابر سیاست سپردن افغانستان به پاکستان و ویران کردن دستاوردهای سالیان پسین، بسیاری از سیاستمداران ما به سیاستهای ایالات متحده اعتماد کردند و عملا بیشتر در پی تضعیف دولت جمهوری بودهاند تا ارایه طرحهای واقعبینانهای صلح.
بجای هدف قرار دادن مخرب اصلی صلح و آنانی که روزانه خون دهها فرزند این سرزمین را بر خاک میریزند، سیاستمداران ما دسته دسته به دارالخلافه راولپندی روی آوردند و گمان کردند که با مداراجویی میشود، به صلح و ثبات دست یافت.
ما در این روزها بیشتر از همه نیاز به تغییر ادبیات جنگ و صلح داریم. تجربه صلحطلبی و توافقهای صلح در همه جای جهان بدون استثنا، نشان میدهد که با ادبیات تسلیم و تضرع نمیشود به صلح رسید مگر اینکه هدف سپردن کشور و تعیین نوع حاکمیت به نیروی مخالف و حامی آن باشد. هر مداراجویی آغاز تسلیمی است و اشاعه ادبیات تسلیم خطرناک، روحیهشکن و آغاز پایان دولت است.
هر مداراجویی آغاز تسلیمی است و اشاعه ادبیات تسلیم خطرناک، روحیهشکن و آغاز پایان دولت است.
ما تعیین گفتمان غالب جنگ و صلح را به طالبان سپردهایم و انفعالی عمل میکنیم. زبان و موضع منفعل داشتن، ادبیات و موضع یک گروه در حال عقبنشینی و گریز است. با چنین حالتی نمیشود بجز از اوراد تسلیم سرود دیگری زمزمه کرد.
در علم سیاست معروف است که هر که واژگان و مفاهیم را تعریف کند، محتوای آن را نیز تعیین میکند و در نهایت بر گفتمانی که از این طریق به وجود میآید اشراف و سلطه دارد.
طالبان میگویند که ما رژیم دستنشانده کابل را به رسمیت نمیشناسیم و فقط حاضریم با صاحبان اصلی قدرت یعنی ایالات متحده و با گروههای سیاسی صحبت و توافق کنیم و توافق ما با ایالاتمتحده مبنای هر مذاکره احتمالی با گروهها خواهد بود و لاغیر.
تا کنون نیز چنین کرده اند و موفقیت هم داشتهاند. طالبان سپاهیانشان را به حراست و حمایت از پایگاههای، به سخن خودشان «صلیبیون»، فرستادند اما کودکان مسلمانان بیگناه افغان را همه روزه قتل عام میکنند.
هر نوع روی خوش نشان دادن به این سیاست خطرناک است. به سخن دیگر، این غیررسمیسازی و دولتزدایی حقوقی و سیاسی در واقعیت به زیر سوال بردن هستی و موجودیت کشور و تمام دستاوردهایی است که مردم افغانستان در میان خون، آتش، انتحار و تجاوز در بیست سال گذشته به آن ها رسیدهاند.
وقتی روی موانع اصلی رسیدن به صلح صحبت میکنیم باید با صراحت بگوییم که بزرگترین مانع صلح همان نیروهاییاند که جنگ میافرزوند و مردم ملکی و نیروهای دفاعی و امنیتی ما را میکشند. هر نوع رجزخوانی در اردوگاههای کناری و دشمنی با نهادهای جمهوریت و یا حتا همسانپنداشتن حکومت با طالبان بیمسؤولیتی سازمانیافته است.
برخیها در سخنانشان هر وقت که بر ضد جنگ صحبت میکنند بسیار معصومانه از طرفها میخواهند تا جنگ نکنند. طبیعی است که این پیام دلانگیز بازتاب آرزوهای رمانتیک صلحطلبانه مردم ما و اصلی بسیار اخلاقی است. اما اگر نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان از روستاها، شهرها و تاسیسات عامالمنفعه، از نهادهای دولتی، از کودکان مکتبها، از دختران معصوم، از مساجد و مدارس و نیایشگاههای ما دفاع نکنند، چه وظیفه دیگری خواهند داشت؟
اگر دفاع از جمهوریت مشروعیت ندارد، پس تسلیمی قدرت به طالبان مشروع است. و وقتی که قرار است که قدرت به آنها سپرده شود، چه نیازی به مذاکرات صلح است؟ در چنین وضعیتی روی تسلیمی و انتقال قدرت باید بحث صورت بگیرد. وقتی جانب مقابل حاضر نیست با جمهوریت صحبت کند، سخن از مذاکرات صلح چقدر میتواند جدی باشد؟
جنگ انتخاب مردم افغانستان نیست. این جنگ شوم و خونین بر ما تحمیل شده است.اصولا این چنبرهی وابستگی به استعمار و اشغال از آغاز قرن نزدهم تاکنون، بجز از دوران کوتاه امانی، در کشور ما تکرار میشود و باید آن را شکست.
به گمان من بسیار بجا است اگر ما در صف جمهوری به گونه متحد و یک دست در پی آغاز مذاکرات جدی میان تحریک طالبان و جمهوری اسلامی افغانستان باشیم. برای این کار باید صف جمهوریت را هم برای تدارک مذاکرات و هم تعمیم و تقویت پایههای نظام سیاسی و انتقال پیام واحد و یک دست به مردم، تحکیم بخشید.
اگر قرار است مذاکراتی جدی میان جمهوریت و طالبان آغاز شود باید ما خود اجندا و محتوای آن را تعیین کنیم و پیش شرط چنان گفتگویی این است که جانب مذاکرهکنندهای وجود داشته باشد.
به باور من همه افغانها با هر باور و فکر سیاسی حق دارند در زندگی سیاسی و اجتماعی خود مشارکت کنند و آزادانه نظام سیاسی و طرز اداره خود را تعیین کنند. این امر شامل طالبان هم میشود. مشروط بر این که قواعد بازی را رعایت کنند. و اصلیترین قاعدهبازی در پذیرفتن حق حاکمیت مردم است که باید از ابراز آزادانه اراده مردم ناشی شود.
اما این مشارکت باید صلحآمیز و با احترام به خواست و اراده مردم صورت بگیرد. هیچ گروهی نباید با این پیشباوری که نماینده خدا برای تمثیل حکومت عدل الهی است و حق دارد با زور بر مردم حکومت کند، وارد مذاکرات صلح شود.
اگر نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان از روستاها، شهرها و تاسیسات عامالمنفعه، از نهادهای دولتی، از کودکان مکتبها، از دختران معصوم، از مساجد و مدارس و نیایشگاههای ما دفاع نکنند، چه وظیفه دیگری خواهند داشت؟
و اما درباره عامل اصلی خارجی جنگ، ما نباید و نمیتوانیم تا ابد با توسل به توهمات روابط پرتنشی با همسایهای خود پاکستان داشته باشیم. لازمه و پیششرط همسایهداری نیک این است که پاکستان به اصل همزیستی مسالمتآمیز و احترام و باور به حاکمیت ملی، اصل عدم مداخله در امور دیگران احترام بگذارد و در برابر باید اطمینان یابد که افغانستانی مستقل و دارای نظام جمهوری مبتنی بر انتخابات و مبتنی بر اراده آزاد مردم، به نفع آینده هر دو کشور خواهد بود.
دموکراسی و همگرایی منطقهای در اروپا موجب شد تا منازعات ارضی چند قرنه میان کشورهای اروپایی حل و مرزها به شکلی متمدنانه تعیین شود، و نه آنکه به خطهای جدایی و موانع وصل، تجارت و سرمایهگذاری و همکاری سیاسی و اجتماعی تبدیل شود. این تجربه موفق میتواند در منطقه ما هم عملی شود. در آن صورت هیچ کشوری علیه دیگری داعیه ارضی نخواهد داشت.
همان گونه که مردم کشور همسایه ما، پاکستان، حق دارند شیوه حکومتداری خود و سیاست خارجی و امنیتی خود را به انتخاب خود شان تعیین کنند، باید به این حق ما هم احترام گذاشته شود. هیچ کس در افغانستان در پی آن نخواهد بود که سیاست خارجی و امنیتیای را دنبال کند از آن تهدیدی متوجه پاکستان شود. این یگانه اصلی است که میتواند پیششرط و پیشزمینه یک همکاری دوامدار مبتنی بر صلح میان دو کشور باشد.
کشور ما یکی از حاشیههای جدی در رقابت جهانی در قرن بیستویکم است. آیا ممکن است که ما بتوانیم کماکان با تکیه بر یک ابرقدرت در حال زوال که ترجیحش را به زیان ما اتخاذ کرده، خود را از میدان رقابتهای نیابتی برون کنیم و یا این که راه عقلانی اتخاذ یک سیاست بیطرف و مستقل اما فعال و مثبت است؟
بهای صلح را باید پرداخت و حتا اگر ایجاب کند باید به استقرار حکومتهای توافقی برای یک دورانگذار – در صورتی که بنیادهای حقوقی و سیاسی جمهوریت و نهادهای آن حفظ شوند – موافقت کرد.
اما اگر طالبان همچنان بخواهد با توسل به زور کلیت قدرت سیاسی را در دست بگیرد و در افغانستان یک حکومت مبتنی بر شلاق و سلب آزادیهای اجتماعی و مطیع و دستنگر دیگران ایجاد کند، در آن صورت چه میتوان کرد؟ در این حالت چه راهی بجز از مقاومت و پایداری برای ما باقی میماند؟
چنین مقاومت و پایداری را تنها میتوان با تقویت وحدت مردم، دفاع از دولت قانون و ارزشهای مورد قبول مردم بر پا داشت و از استقلال سرزمین مادری دفاع کرد.