نیهیلیسم؛ تهدید همیشگی

نیهیلیسم تهدیدی همیشگی‌ست. به عقیدهٔ هانا آرِنت، فیلسوف قرن 20م، این تهدید نه صرفا در قالب «اندیشه‌هایی خطرناک»، که خطری در ذاتِ تفکر است. اگر مدتی طولانی در ایده‌ای غور کنیم، صرف‌نظر از این‌که ابتدائا چه‌قدر ریشه‌دار یا همه‌گیر باشد، کم‌کم به آن شک می‌کنیم. حتی ممکن است به ایمانِ کسانی که آن را باور دارند شک کنیم. شاید برای همین است که اتفاق آرای چندانی دربارهٔ بسیاری از مسایل وجود ندارد و آن‌چه برای شما محل شکّ است، نقطهٔ ایمانِ فردِ دیگری‌ست. این‌جا در مرز نیهیلیسم باید انتخاب کنید: یا به تفکر ادامه دهید و خطر بیگانگی از جامعه را به جان بخرید ‌ــ‌ یا تفکر را متوقف کنید و خطر بیگانگی از واقعیت را بپذیرید.

یک قرن پیش از آرِنت، فردریش نیچه درباب انتخاب بین نیهیلیسمِ «فعال» و «منفعل» نوشت [که پس از مرگش در «ارادهٔ قدرت» منتشر شد]. به گفتهٔ او نیهیلیسم نتیجهٔ بی‌ارزش‌شدن ارزش‌های متعالی‌ست. ارزش‌هایی چون حقیقت و عدالت‌جوییْ ایده‌های محض نیستند، بلکه گویی قدرت ماورایی دارند، خصوصا وقتی می‌گوییم که: «حقیقت شما را آزاد خواهد کرد» یا «عدالت اجرا خواهد شد». اما وقتی معلوم می‌شود که این ارزش‌ها چنین قدرتی ندارند ‌ــ‌ یعنی وقتی حقیقت شما را آزاد نکند و عدالت اجرا نشود ‌ــ‌ دچار سرخوردگی می‌شویم. ولی ما به‌جای این‌که خودمان را به‌خاطر ایمانِ اشتباه به این ارزش‌ها مقصر بدانیم، خودِ این ارزش‌ها را به دلیل عدم تحقق‌شان مقصر می‌دانیم.

به عقیدهٔ نیچه، بعد از این مرحله ممکن است ما به نیهیلیستِ «فعال» تبدیل شویم و ارزش‌هایی را که دیگران به ما داده‌اند رد کنیم تا ارزش‌های خودمان را علَم کنیم. یا ممکن است به نیهیلیست‌های «منفعل» بدل شویم و به‌رغم تردید دربارهٔ ارزش‌های سنتی، کماکان آن‌ها را باور داشته باشیم. نیهیلیستِ فعال، چیزی را خراب می‌کند تا چیزی باارزش کشف کند یا بیافریند. این دیدگاهِ نیچه و گروهی از روس‌های قرن نوزدهمی بود که خود را نیهیلیست می‌دانستند. اما نیهیلیستِ منفعل ریسکِ خودویرانگری را نمی‌خواهد و برای همین به باورهای سنتی می‌چسبد. به عقیدهٔ نیچه این نوع خودمحافظتیْ خطرناکتر از خودویرانگری است. باورداشتن صرفا به‌خاطر داشتنِ باور، ممکن است به حیاتی سطحی منجر شود؛ یعنی رضایتِ پذیرشِ چیزی که دیگران قبول دارند؛ چون از منظر نیهیلیست‌های منفعل، باور به چیزی هر چند بی‌ارزش، از عدم باور به هیچ‌چیز بهتر است (یا به‌قول نیچه، از ترسِ زُل‌زدن به تاریکی بهتر است).

امروزه نیهیلیسم محبوبیتِ فزاینده‌ای یافته و مبیّن نگرشی عمومی به اوضاع جهان است. اما در مباحثات، یا روزنامه‌ها و شبکه‌های اجتماعی طوری استعمال می‌شود که گویی همه معنای آن را خوب می‌دانند و تعریفی مشترک از آن دارند. اما همان‌گونه که ذکر شد نیهیلیسم می‌تواند هم فعال باشد و هم منفعل. اگر بخواهیم نیهیلیسمِ معاصر را بهتر درک کنیم، باید تکامل آن را در معرفت‌شناسی و اخلاق و متافیزیک بشناسیم، و نحوهٔ‌ بیان آن را در زندگی ‌ــ‌ مثلا انکار نفس، انکار مرگ، و انکار جهان ‌ــ‌ بدانیم.

پذیرشِ این‌که کائنات بی‌معناست، ممکن است باعث شود که ظلم و جنگ و محیط‌زیست هم بی‌معنا جلوه کند.

در معرفت‌شناسی، نیهیلیسم را اغلبْ عدم امکان شناخت می‌دانند، یعنی این ایده که باارزش‌ترین باورهای ما بی‌اساس هستند. این نیهیلیسمِ معرفتی بر این مبنا استوار است که شناخت، مستلزم چیزی بیش از عالِم و معلوم است، و آن‌چیز معمولا جنبهٔ عینی دارد و جنبهٔ صرفا ذهنی یا نظری ندارد. اما این نوع نیهیلیسم هیچ معیار و اساسی ندارد که برمبنای آن بتوان ادعای داشتنِ شناخت کرد یا عقیده‌ای را توجیه کرد؛ این عینیتْ واهی است. اگر هم چیزی براساس تجارب گذشته، درست فرض شود، مسئلهٔ استقراء پیش می‌آید، یعنی صرف این‌که چیزی اتفاق افتاده است، به‌معنای آن نیست که باید دوباره اتفاق بیفتد. برای همین حتی دانشمندان هم ممکن است اشتباه کنند و برمبنای کار دانشمندان پیشین، یک نتیجه‌گیری غلط کنند. در این‌جا شاید تصور شود که «نیهیلیسمِ معرفتی» همان شک‌گرایی است، چون شک‌گرایان هم مبنای یک علم را هدف می‌گیرند. برای همین من برمی‌گردم به تمایزی که نیچه از نیهیلیسمِ فعال و منفعل مطرح کرد. نیهیلیسمِ فعال شبیه شک‌گراییِ رادیکال است. نیهیلیسمِ منفعل به‌جای شک‌کردن به علم ترجیح می‌دهد آن را باور کند. نتیجه این‌که برای نیهیلیستِ منفعل، علم وجود دارد اما صرفا به‌طور ایمانی. پس کسانی که به‌خاطر فقدان شواهد به علم شک می‌کنند ممکن است نیهیلیست باشند، اما عده‌ای از نیهیلیست‌ها هم هستند که وجود چنین تردیدهایی برای‌شان اصولا مهم نیست.

نظریات علمی ممکن است خود برپایهٔ نظریاتی اشتباه باشند، اما تا وقتی منتج به نتیجه شوند ‌ــ‌ خصوصا در مورد پیشرفت‌های تکنولوژیک ‌ــ‌ چندان مورد تردید واقع نمی‌شوند. ولی این نوع نیهیلیسم منفعل که تردید دربارهٔ علم را جدی نمی‌گیرد، اساسا خودِ علم را تضعیف می‌کند. برای نیهیلیست منفعل، خودِ دانش مهم نیست. کافی‌ست کسی بگوید قطار دارد می‌آید، بدون آن‌که بپرسیم از کجا می‌داند؛ و اگر بپرسیم، جوابش مثلا این است که از موبایلش چک کرده و همین برای ما کافی‌ست. شاید موبایل راست بگوید که در این صورت اعتبار موبایل حفظ می‌شود. اما اگر اشتباه کند، احتمالا تقصیر را به گردن قطار می‌اندازیم. چون موبایل ضامنِ دانش ماست، پذیرفتنِ این‌که اشتباه کرده است، این ریسک را دارد که تمام دانشِ موبایلیِ ما زیر سوال برود. به این ترتیب، نیهیلیسم منفعل نه تنها یک موضع «پسامدرنِ» رادیکال است، که بخشی عادی از زندگی روزمرهٔ ما هم هست.

در فلسفهٔ اخلاقی، نیهیلیسمْ انکار وجود اخلاق دانسته می‌شود. و به عقیدهٔ برخی، نیهیلیسمِ اخلاقی پیامدِ نیهیلیسمِ معرفتی است. اگر علم و حقیقت مبنای عینی نداشته باشد، حق و باطل هم مبنای عینی نخواهد داشت. یعنی آن‌چه اخلاقی می‌پنداریم، درواقع باور به حق‌بودنِ آن است، و کاری به مبنای تعیین حق و باطل نداریم. در تاریخ، چیزهایی مثل خدا، سعادت یا عقل، به‌عنوان مبنای تعیین درستی یا حقانیت به کار رفته‌اند. این مبانیْ جهان‌شمول انگاشته شده‌اند و همهٔ مردم و مناطق و اعصار را شامل می‌شوند و به‌عنوان مبنای ضروریِ اخلاقیات به حساب می‌آیند.

امانوئل کانت فیلسوف قرن 18م، تعریفِ اخلاق برمبنای خدا یا سعادت را خطرناک می‌دانست. ممکن است باور به خدا مردم را به اخلاق سوق دهد، اما برای خریدنِ بهشت و اجتناب از جهنم. سعادت‌جویی هم ممکن است افراد را به اخلاق سوق دهد، اما از کجا بدانیم کدام رفتار مردم را سعادتمند می‌کند. برای همین کانت منطقِ «جهان‌شمولیت» را ارائه داد: نوعی اخلاقِ عقلانی که برای تمایزِ درست از غلط، به جای خدا یا سعادت، بر منطقی همگانی استوار است. اما این نوع اخلاق، ایراداتی دارد. یکی این است که به قول ژاک لاکان (1989)، آدم‌های زرنگی مثل مارکی دوساد با توسل به آن ممکن است کارهای وحشتناکی را توجیه کنند. یک ایراد دیگر که جان استوارت میل (1861) مطرح کرد، این است که گرچه بشر موجودی منطقی است ولی فقط تابع عقل و منطق نیست، و اخلاقِ کانتی وادارمان می‌کند همچون روبات‌های بی‌احساس رفتار کنیم، نه همچون انسان‌ها.

نیهیلیسمِ فعال، گرایشی آنارشیستی است که جامعه را قربانی آزادی می‌کند؛ و نیهیلیسمِ منفعل، گرایشی تقلیدگرایانه است که آزادی را قربانی جامعه می‌کند.

نکتهٔ دیگری که نیچه به آن اشاره کرد، این است که عقل لزوما مبنای محکم‌تری از خدا یا سعادت نیست. او سال 1887 در «تبارشناسی اخلاق» بحث کرد که عقل چیزی مطلق و جهانی نیست، بلکه محصول تکامل حیات بشر است، و نباید مبنای استواری برای اخلاق محسوب شود، چون اساسِ آن محل تردید است. این‌جا هم تمایزی مهم بین نیهیلیست فعال و منفعل می‌بینیم. نیهیلیست فعال چون می‌تواند مشروعیت بنیادهای اخلاق را زیر سوال ببرد، می‌تواند اخلاق را بازتعریف یا با آن مخالفت کند.

بدون اخلاق، اموری مثل سرقت، مالکیت، یا حقوق انسان، فقط تعریف قانونی دارند. یعنی اعمال آدم‌ها ممکن است جرم محسوب شود ولی غیراخلاقی به حساب نیاید. اما نیهیلیست منفعل واقعا به مشروعیتِ اخلاقیات اهمیت نمی‌دهد و صرفا برای آن‌که اطاعت کرده باشد، از امور تبعیت می‌کند ‌ــ‌ نه به‌خاطر اخلاقی‌بودن آن‌ها. نیهیلیست منفعل ترجیح می‌دهد مطابق آن‌چه دیگران حق و باطل یا خیر و شر می‌دانند، زندگی کند. معیاراتِ اخلاقی مثل قطب‌نما عمل می‌کنند: نیهیلیستِ منفعل ترجیح می‌دهد با یک قطب‌نمای معیوب طی طریق کند اما درعوض حسِ گم‌شدن نداشته باشد.

ضمنا معیاراتِ اخلاقی می‌تواند حس تعلق به اجتماع ایجاد کند. داشتن هنجارها و ارزش‌های مشترک، به اندازهٔ داشتن زبان مشترک، برای زندگی مردم مهم است. نیهیلیست فعال اگر اخلاقیات را تقبیح کند، اجتماع را هم تقبیح می‌کند. اما نیهیلیست منفعل دوست ندارد ریسک انزوا از دنیا را بخرد و به اجتماع تن می‌دهد، چون برای او حقیقتِ یک ایدهٔ اخلاقیْ مهم نیست، بلکه محبوبیت آن ایده مهم است.

معنای همهٔ این‌ها آن است که برای نیهیلیست منفعل، اخلاق اساسا مهم نیست. بلکه ابزاری برای رسیدن به مقصود است، و خود مقصود نیست. برای او تعلق‌داشتن به گروهی خاصْ مهم‌تر است. او مثل تماشاچیِ یک بازی است که تیمِ میزبان را تشویق می‌کند، چون همهٔ تماشاچیانْ طرفدارِ تیم میزبان هستند. هرچه را جامعهٔ میزبان خوش داشته باشه باشد، او هم آن را تایید می‌کند، چون فقط می‌خواهد جزوی از آن جامعه باشد.

همان‌طور که نیهیلیسمِ معرفتی می‌تواند به نیهیلیسمِ اخلاقی ختم شود، نیهیلیسمِ اخلاقی هم می‌تواند به نیهیلیسمِ سیاسی منتج شود. نیلیسیم سیاسی را می‌توان نوعی نفیِ اقتدار دانست. نیهیلیست‌های روس قرن 19م که در بالا اشاره شد، در همین مسیر به قتل تزار دست زدند. اما این شکلِ انقلابی از نیهیلیسمِ سیاسی که می‌توان آن را نیهیلیسم فعال دانست، جنبهٔ منفعلی ندارد.

خطر نیهیلیسمِ فعال، گرایشِ آنارشیستیِ آن برای تخریب جامعه به‌خاطر آزادی است. خطر نیهیلیسمِ منفعل، گرایشِ تقلیدگرایانهٔ آن به تخریب آزادی به‌خاطر جامعه است. همان‌طور که دیدیم، نیهیلیست‌های منفعل، از علم و اخلاق برای راحتی و امنیت خود سوءاستفاده می‌کنند. درمقایسهٔ این دو، نیهیلیست منفعل به‌خاطر کسبِ حس امنیت و رهایی از تردید و بی‌ثباتی، نهایتا مخرب‌تر از نیهیلیست فعال خواهد بود. این‌جا خطر این است که برای نیهیلیست‌های منفعل، نظام‌های اخلاقی و سیاسیِ مروجِ آزادی و استقلال، جذابیت کمتری از نهضت‌های جزم‌اندیش و استبدادی دارند. البته این نهضت‌ها هم وعدهٔ آزادی و استقلال می‌دهند، اما درعمل ممکن است رنج عظیمی را تحمیل کنند.

به‌جای آن‌که فکر کنیم در دنیایی بی‌رحمْ عاجز و بی‌اختیار هستیم، باید از خودمان بپرسیم که منشاء این دیدگاه‌ها کجاست و چه کسانی از آن سود می‌برند.

نیچه نگرانِ رشدِ آرمان‌های اخلاقیِ پرهیزکارانه، فداکارانه و ایثارگرانه بود. از نظر او این‌گونه آرمان‌های خودخنثی‌گر، شاهدی بر نیهیلیسم منفعل بود که همچون مرضی واگیر در قرن 19م اروپا را درنوردید. در 1941 اریش فروم در کتاب «گریز از آزادی» به نحوی مشابه، نگرانی خود را دربارهٔ «ترس از آزادی» در سراسر اروپا بیان کرد. همین ترس بود که الهام‌بخشِ آثارِ نظریه‌پردازان انتقادی در آلمان و اگزیستانسیالیست‌ها در فرانسه شد.

آرِنت هشدار می‌داد که نباید نیهیلیسم را صرفا یک بحران شخصیِ ناشی از تردید دانست. بلکه باید آن را بحرانی سیاسی قلمداد کنیم. کسانی که از چنین بحرانی سود می‌برند، ممکن است نیهیلیسم را ترویج کنند. پذیرشِ این‌که کائنات بی‌معناست، ممکن است باعث شود که ظلم و جنگ و محیط‌زیست هم بی‌معنا جلوه کند. برای همین هم فقط سیاسیون نیستند که ممکن است از نیهیلیسم بهره‌برداری کنند.

سیمون دوبوآر در «اخلاق ابهام» (1948) می‌گوید که نیهیلیسم ممکن است شکل نوستالژی به خود بگیرد؛ یعنی آرزوی بازگشت به آزادیِ زمان کودکی، پیش از رسیدن به آزادیِ بزرگسالی که همراه با مسئولیت است. درنتیجه، کمپانی‌های بزرگ هم ممکن است از ترویج نیهیلیسم منتفع شوند و چیزهایی مثل نوستالژی را به ما بفروشند تا ما را از واقعیت منحرف کنند. برای همین است که نیهیلیسم را نه‌فقط باید درون خودمان شناسایی کنیم، که بپذیریم نیهیلیسم در دنیای اطراف ما هم وجود دارد، و اصولا منشاء نیهیلیسم را شناسایی کنیم. به‌جای آن‌که فکر کنیم در دنیایی بی‌رحمْ عاجز و بی‌اختیار هستیم، باید از خودمان بپرسیم که منشاء این‌گونه دیدگاه‌های نیهیلیستی کجاست و چه کسانی از آن‌ها سود می‌برند.