خراسان

خراسان، سرزمینی تاریخی با سرحدات متنوع است و ولایاتی در شمال ایران امروزی نیز بر همین نامند. واژۀ خراسان، ” سرزمین خورشید تابان” در دوران پیش از اسلام و دوران اولیۀ اسلام نشان‌دهندۀ مرزهای بسیار وسیع‌تری بود و بخش‌هایی از روسیۀ امروزی، آسیای مرکزی و افغانستان را در بر می‌گرفت. پس از سال 2004، خراسان از لحاظ ساز و کار اداری به سه ولایت یا استان کوچک‌تر در ایران تقسیم شد: خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی که با مراکز دولتی خود به ترتیب در مشهد، بجنورد و بیرجند قرار دارند. این  مقاله، تاریخ خراسان در مفهوم ” خراسان بزرگ‌” را بررسی می‌کند.

مفهوم خراسان

«موسس زِرونکی» در تقسیم‌بندی جغرافیایی خود، 26 منطقه را به عنوان خراسان در نظر می‌گیرد. این مناطق از گرگان و قمات در نواحی جنوب شرقی کسپین، تا بدخشان و ترکستان در بالای دریای آمو و بامیان در هندوکش را در بر می‌گیرند ( مارکوارت، 1901، صفحات 16-17). خراسان در گذشته معمولا با کلیت سرزمینی بیش از یک سرزمین با ساز و کار اداری مشخص اشاره داشت. بر اساس اکتشافات باستان‌شناسی و تاریخی اخیر ( رانته و همکارانش، 2013؛ رانته، 2015، صفحات 9 – 25) قطعا باید خراسان را به عنوان بخش بزرگی از امپراتوری ساسانیان از اواسط قرن ششم میلادی در نظر گرفت. در واقع ساسانیان، خراسان را یکی از چهار بخش امپراتوری خود در شرق می‌دانستند و از قدیم‌الایام از نظر اداری به چهار ولایت تقسیم می‌شد: نشابور ( نیشابور)، هرات، مرو و بلخ ( نمودار 1؛ گیسلن، 1989، صفحه 85؛ همچنین به دریایی، صفحات 13 – 18 مراجعه نمایید).

ارنست هرزفلد با در نظر گرفتن مرزهای خراسان، محدوده‌های خراسان را طی آخرین دورۀ ساسانیان شرح داد ( جدول 2): ” تهران شرقی در ورودی‌های خزر، ابتدای بخش‌های شرقی رشته‌کوه‌های البرز تا حواشی جنوب شرق دریای خزر، مرزهای روسیه – فارس امروز در آترک، در امتداد راه آهن خزر تا حدود لطف‌آباد؛ از آنجا پس از طی مسیری از صحرا، به شمول آبادی‌هایی در مرو و تِجِن، تا حدود دریای آمو در کارکی، خود آمو دریا تا حدود حضرت‌امام، سپس غرب بدخشان تا جنوب رشته‌کوه‌های هندوکش، جنوب هرات سابق، دریاچه‌ای نمک در مرزهای افغانستان – فارس، تا جنوب کوهستان خاف و ترشیز و تا امداد محدودۀ شمالی صحرای دست کویر به شروع نقطۀ آغاز در ورودی‌های خزر بازمی‌گردد ( هزرفلد، صفحه 109).

یکی از مرزهای قلمرو خراسان در دورۀ اسلامی را یعقوبی جغرافی‌دان در قرن نهم ارائه می‌دهد. وی در تاریخچۀ خود ولایاتی را نام می‌برد که سپهبد خراسان بر آن‌ها فرمان می‌راند: (1) نشابور ( نیشابور)، (2) هرات، (3) مرو، (4) مرورود، (5) فاریاب، (6) تالقان، (7) بلخ، (8) بخارا، (9) بادغیس، (10) باوَرد ( ابیوَرد)، (11) غرجستان، (12) توس، (13) سرخس و (14) گرگان. به علاوه، یعقوبی در کتاب البلدان استدلال می‌کند که بلخ به قلمروی اطلاق می‌شود که از ری تا فرغانه را در برمی‌گیرد و مرکز آن در بلخ قرار دارد: ری تا بلخ مانند بلخ تا فرغانه، سه روز فاصله داشت. ترکستان سمت شرق قرار داشت و خراسان و سیستان احاطه‌اش کرده بودند. در سرحدات غربی قمات بود: دامغان اولین شهر خراسان بود ( یعقوبی، tr،wiet، 1973، صفحه 80). به نظر می‌رسد یعقوبی طبرستان را نیز جزو خراسان می‌داند؛ شهریار آن در مکاتباتش با خلیفه مأمون و المعتسم خود را سپهبد خراسان می‌خواند ( یعقوبی، tr، wiet، 1973، صفحه 81).

معرفی کلی خراسان

خراسان در دورۀ ساسانی و اوایل دورۀ اسلامی شامل بخش‌های شرقی ایران امروزی، افغانستان، پاکستان، اوزبیکستان، تاجیکستان و بخش شرقی ترکمنستان می‌شد. خراسان هنگام فتوحات اسلامی که در دهۀ سوم قرن هفتم شروع شدند، از نظر جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نژادی تکه‌تکه شده بود. جمعیت آن از فارس‌ها ( ساسانیان)، هفتالی‌ها، سغدیان و ترک‌ها تشکیل می‌شد. اشراف منطقۀ سیاسی  (ملوک‌الطوایف) این دوره اقتدار زیادی در قلمرو خود داشتند. هنگامی که اعراب در بخش دوم نیمۀ اول قرن هفتم به این سرزمین‌ها رسیدند تا فتح‌شان کنند، مرزهای چندگانه و ولایات کوچکی در آن قلمرو وجود داشت. این منطقۀ کاملا متلاشی‌شده مجموعۀ منحصر به فردی از خصوصیات جغرافیایی، زیست بوم‌شناختی و نفوس مختلفی در خود داشت. مردمان بومی آن در برابر اعراب مقاومت و سرکشی کردند، در حالی که تعداد شایان توجهی از مسلمانان محلی ریشۀ خود را در خاک این قلمرو تحکیم کردند.

در دهۀ 1960، خراسان ایران کنونی شاهد رویارویی گروهی از علما و مردم با دولت بودند. محققان مذهبی مانند حسن قمی و محمدهادی میلانی و روحانیونی مانند عبدالکریم هاشمی‌نژاد، علی خامنه‌ای، عباس واعظ طبسی و شیخ علی تهرانی از مهم‌ترین این مخالفان بودند. میان روشنفکران خراسان، کسانی مانند محمدتقی شریعتی و علی شریعتی در مخالفت خود با سلطنت پهلوی، بی‌پرده بودند. باقر پیرنیا  (اکتبر 1967 – سپتامبر 190) و عبدالعلی ولیان ( می 1974 – آگوست 1978) مهم‌ترین فرمان‌داران این دوره بودند و سیاست‌های نوگرایانه و سکولاری را اجرا کردند که به نارضایتی در این ولایات دامن زدند؛ معرفی ولیان به عنوان نایب‌التولیه کاملا غیر مرسوم بود ( به متولی حقیقی، 2013، جلد 2، صفحات 383 – 433؛ بیل، صفحات 187 – 88 مراجعه نمایید).

خراسان در ایدیولوژی اسلام‌گرایان نوین

 مفهوم پیشانوین خراسان برای گروه‌های مختلف که مخالف حضور شوروی در افغانستان بودند، معنایی ویژه و گاها متناقض داشت. القاعده که ریشه در جنگ اتحاد شوروی در افغانستان داشت کلمۀ خراسان را در تبلیغات خود به کار می‌برد.  دولت اسلامی عراق و شام هم از القاعده انشعاب کرد. دولت اسلامی عراق و شام، گروه نظامی بود که در سال 2013 در عراق و سوریه ظهور کرد و موفق به سربازگیری در ولایات خلافتی تحت امر خود ( ولایه) در خراسان به شمول بخش‌هایی از افغانستان، پاکستان و مناطق مجاور شد. اصطلاح “دولت اسلامی عراق و شام” مجددا در محافل سیاسی بر سر زبان‌ها افتاد. اصطلاحی که از اوایل قرن 20 بدین سو، از یادها رفته بود. خراسان از نخستین جبهات سیاسی مجاهدین افغان در برابر اتحاد جماهیر شوروی ( 89 – 1979) تا جنگ داخلی در برابر طالبان (2001 – 1994)، تبدیل به اصطلاحی شد که برخی گروه‌های محلی، مخصوصا گروه‌های غیرپشتون آن را به کار می‌بردند تا ایده‌ای را گسترش دهند مبنی بر این که نبرد مسلحانۀ آن‌ها فراتر از آزادی کشور از یوغ خارجی و کمونیست‌ها  است.

 استفاده از واژۀ خراسان در سال 2014 هم در سوریه و هم در حوالی این حوزۀ تاریخی مجددا رواج یافت. وزارت دفاع امریکا در سپتامبر، بیانیۀ حملۀ هوایی پیش‌بینی‌شده‌ای به عراق ،شامل حملاتی به گروه‌های خراسانی در غرب آلپو را صادر کرد ( لاند). در این مورد، استفاده از واژۀ خراسان بیشتر به خاطر حضور جنگجویان القاعده در سوریه بود. جنگجویانی که خود را اصالتا از حوزات مرکزی القاعده و به عنوان اعضای لشکری با بیرق‌های سیاه می‌دانستند. این گروه به سرعت منهدم شد یا شاید هرگز چون گروهی سازمان‌یافته وجود نداشته و بیشتر ابتکاری رسانه‌ای بود، زیرا درک کمی از گروه‌های بی‌نام و نشان جنگجویان سنی و قابلیت‌های مثلا جهادی‌های افغانستان وجود داشت.