گفتگوی اختصاصی با دکتر میر جلالالدین کزازی
توضیح: دکتر میر جلالالدین کزازی چهرٖۀ پرآوازه در ایران است و این نامبرداری تنها به خاطر پژوهشها، کتابها و ترجمههای او نیست که بیشتر به خاطر گرایش ویژۀ او به زبان پارسی و پارسیگرایی استوار در گفتار و نوشتار او است. «چهرهی ماندگار ادب و فرهنگ ایران در سال 1384» یکی از ستایشهایی است که ایران در بارۀ او انجام داده است. گرایش و پرداخت به تواناییهای زبان پارسی از او چهرۀ ویژه و نامبردار ساخته است. تا جایی که هرجا سخن از پارسی سره گویی باشد، نام او در نخست میآید. این گرایش، گاه دستمایۀ شوخی و طنز شده است. چنان که مهران مدیری طنزپرداز مشهور ایران به این زمینه پرداخته بود. دکتر کزازی در شاهنامهشناسی، متون کهن فارسی و بیرونی و تالیف و ترجمۀ این متون، از سرآمدان است. فهرست آثار او انگار خود کتابی است. با این همه او هنوز نه تنها به افغانستان سفری نداشته است که حتا آثار تولید شده در افغانستان معاصر نیز به چشم او نخورده است. او در برابر آن اما آشنایی و پیوند بیشتری با تاجیکستان دارد، کشوری که بارها بدان سفرکرده است. در این گفتگو تلاش کردیم تا همۀ اینها را از ایشان بپرسیم.
نوروز: شما در سرهگرایی آوازۀ بسیار دارید، این سرهگرایی در گفتار و نوشتار شما به چه پیمانه است، صددرصد است و یا از واژهگان زبانهای دیگر هم بهره میگیرید و این که آیا در جهان پیش رو به چه پیمانه این سرهگرایی شدنی است؟
کزازی: زبان پارسی به برهان و دانشورانه میگویم نه از سر شیفتهگی به این زبان، یکی از توانمندترین زبانهای جهان در سامانۀ واژهسازی است، این سامانه از نگاهی فراخ اگر بنگریم، بیکران است، مرزی ندارد، زیرا شما در زبان پارسی به آسانی میتوانید واژۀ نو پدید بیاورید. تنها بسنده است که دو و یا گاه چند واژه را در کنار هم بنهید، آن واژۀ نو فرادست میآید.
تنها یک نمونۀ فراگیر میآورم، اگر شما فرهنگی از واژههایی در زبان فارسیدری فراهم بیاورید که با واژههای سر، دست و پا ساخته شده است، خود فرهنگی گرانسنگ خواهد شد. این نشانۀ توانمندی زبان فارسی است، در ساختن واژهها. ناتوانی، کمی، کاستی، فروماندهگی… به زبان پارسی نمیگردد، بر میگردد به پارسیزبانان که این زبان را آنچنانی که میسزد و میشاید نمیشناسند. نغزیها، نازکیها و توانمندیهای این زبان را هنوز به درستی در نیافته اند. اما پارهیی از سر خاماندیشی، نادانی و یا میتوانم گفت به بیداد، کاستی و کمی خویش را به زبان پارسی باز میخوانند.
شما هر گرایهیی در زبان پارسی داشته باشید، با آن گرایه هم میتوانید واژه بسازید، اما پیداست که ما اگر بخواهیم واژههای پارسی را به کار ببریم و در پی آن باشیم که واژههایی که می سازیم ناب و نژاده باشند، کار بر ما آسانتر است. پس میتوان پارسیگرا بود و در گفتار و نوشتار هم در نماند. اما سخنی که من میتوانم گفت در آن بخش که پرسیدید، من سره گرایم، گفتنیام آن است که بارها گفته ام، نه من سرهگرا نیستم، بدین معنا که واژۀ پارسی را تنها از آن دید که پارسی است به کار ببرم. من پیش از آن که سرهگرا باشم سخن سنجم. ساختار آوایی و آهنگین واژه در چشم من ارزش بسیار دارد. درست است که واژههای پارسی در شماری بسیار، واژههایی اند، سوده، ساده، هموار، گوشنواز و خنیایی، اما گاه اندک پیش میآید که من میبینم که آن وامواژهیی که از زبانی دیگر به زبان پارسی درآمده است، از این دید هموارتر است از واژهیی که در زبان پارسی میتوانم ساخت یا به کار میتوانم برد. آنجاست که آن وامواژه را به کار میبرم. نمونهیی بیاورم که برای همه بسیار آشناست. واژهیی که من فراوان به کار میبرم، واژۀ « معنی» است. این واژه دستکم در ریخت واژۀ تازی است، این که میگویم در ریخت، از آنجاست که کسانی میانگارند این واژه در بن واژۀ فارسی است و با مینو در پیوند است، اما معنی از عنایت گرفته شده است، به معنای آن چیزی است که کسی بدان اندیشیده و یا پرداخته است. در زبان تازی اسم مفعول است و مکان و زمان و از این گونه، ما چند واژه داریم که در زبان فارسی با معنی میتواند برابر بیافتد، یکی که در این روزها کاربرد بیشتر یافته است و دیگران به کار میبرند نه من، واژۀ چم است اما من واژۀ معنی را از چم بیشتر خوش میدارم. اما شما مردم افغانستان بیشتر و زودتر و آسانتر میتوانید واژههای ناب و نژادۀ فارسی را هم از نوشتهها و سرودههای کهن بر بگیرید و هم اگر نیاز بود بسازید. زیرا زبان فارسیدری در افغانستان نابتر و نژاده مانده است، از زبان فارسییی که ما در ایران به کار ببریم.
گاهی که من رسانههای شما را میبینم و میشنوم، پوستبازکرده (پوستکنده) بگویم، اندوهناک میشوم، دریغ میبرم، زیرا میبینم که شما هم در دامی افتاده اید که اگر این دام تنگتر بشود به دشواری میتوان از آن دام رست. آن هم فرنگیگرایی است، در برابر واژههای بسیار زیبا و دلنواز پارسی حتا میتوانم چشمنواز نیز گفت که در دبیره نیز چشمنواز نوشته میشود، واژههای درشت، دشوار و ناهموار و ناشناختۀ بیگانه را به کار میبرید، بر رسانههاست که مردم را به راه بیاورند و از افتادن در این دام بازدارند.
من همواره گفتهام تا کنون بخت یار من نبوده است که به افغانستان بیایم، با این که خوش میدارم،به این سرزمین باستانی و فرهنگی که بخش گرامی و گرانمایۀ آن سرزمین پهنآوری است که همۀ ما شهروندان آن هستیم، سرزمینی که در شاهنامه بازتاب یافته است و این دریغی است که هنوز دارم. دوستان افغانستانی من بارها گفته اند که دیدنیهایی در آن جا است که بسیار مرا خوش میافتد، هنگامی که از آنها سخن گفته اند، من نمیتوانم بگویم شادمان شدم که به سرمستی رسیدم. دوستی میگفت که هنوز خانقاه پدر پیر بلخ مولانا جلالالدین در شهرک بلخ در افغانستان پا برجاست، موی بر تن من از شنیدن این سخن افراشته میشود. میگفت که هنوز یادگارها و ماندههای آتشکدۀ نوشآذر بلخ پابرجای است. اینها هنوز سرمایههای سترگ و بیمانند است، سرمایههای بیرونی و پیکرینه و دیداری است، واژهها سرمایههای درونی است، همه را باید پاس داشت. چند بار به تاجیکستان سفر کردم، در یکی از سفرها جوانی با من همراه شد، در روزهایی که در دوشنبه میماندیم، از بام تا شام با من همراه میشد.
این جوان خیراندیش نام داشت و در آن زمان دانشجو بود و در سفرها پسین که از او پرسیدم، گفتند در دانشگاهی در تاجیکستان درس میگوید. بسیار شادمان شدم. زمانی بود که تاجیکستان در آتش جنگهای شهری میسوخت.
روزی شگفته و شادمان به سوی من شتافت و گفت: «دیوانچۀ من به زودی میبرآید. » این جمله به راستی مرا سرمست کرد، مرا برد به ژرفاهای تاریخ و فرهنگ زبان فارسی و پنداشتم که رودکی است یا فردوسی که با من سخن میگوید و همواره این سخن را نمونه میآورم.
نوروز: البته این نمونهها در کشور ما بسیار است، در افغانستان زبان فارسی سرگذشت دیگری دارد، در این جا در نیمسدۀ اخیر شخصیتهایی مانند استاد واصف باختری و استاد رهنورد زریاب که به تازهگی متاسفانه درگذشت و یا بسیاری از جوانان، کارهای ارزنده و ماندهگاری در راستای بهسازی و سرهسازی زبان فارسی انجام داده اند و حتا در گذشته فرهنگی ساخته شده بود، برابرنهادی در برابر فرهنگهایی که در ایران منتشر شده است، ولی در ایران انگار توجه به زبان فارسی در میان نویسندهگان ایران دستکم در چهل سال اخیر کمتر دیده شده، به جز شما و جناب محمود دولتآبادی که آوازۀ بسیار دارید، انگار در زبان رسمی و در میان نویسندهگان توجه به زبان پارسی و پرهیز از واژهگان بیگانه کمتر مطرح است، آیا این سخنی درست است؟
کزازی: این سخن از دیدی درست است اما هنگامی میتوانیم که آن را درست بدانیم که به گروههای ویژه بیاندیشیم. اگر فراخ بنگریم، من برآنم که اندیشیدن به زبان پارسی امروز در ایران بیش از هر زمان دیگری ژرفا و نیرو گرفته است تا بدانجا که میتوانم گفت گونهیی پرسمان روزانه شده است. شاید نویسندهگانی هستند که این پروا را آنچنان که باید ندارند یا سخنورانی، یا شاید پارهیی از رسانهها، اما مردم امروز بدان میاندیشند که به پارسی بگرایند حتا کسانی که دانش آموخته نیستند.
من هر روز این پدیدۀ فرهنگی را میبینم و میآزمایم. به شیوههای گوناگون با من در مورد واژههای پارسی سخن میگویند. نوشتاری،گفتاری… که برابر فارسی فلان واژه چیست؟ این نشانۀ آن است که گرایش به زبان پارسی و تلاش در پارسی گفتن و پارسی نوشتن در ایران فراگیر شده است. حتا ما نمود این تلاش را در رسانههای ایرانی هم میبینیم، هرچند این رسانهها پروای سامانمند به پارسیگرایی ندارند. نمیخواهم در بارۀ زبان پارسی سخن بگویم ورنه مثنوی هفتادمن کاغذ خواهد شد! بر پایۀ آن داستان که شاید شما هم به کار میبرید، اما زبان پارسی در درازنای تاریخ ایران نو و پس از اسلام، رشتۀ پیوند بوده است، درمیان تیرههای گوناگون ایران باستان چه آنانی که در ایران کنونی میزیند چه آنانی که درکشورهای دیگر میزیند، کشورهایی که در جغرافیای سیاسی دیگر اند اما در جغرافیای فرهنگی و تاریخی بخشی از آن سرزمین سترگ پهنآور اند که جهانشاهی فرهنگی زبان پارسی بر آن چیره است. این جهانشاهی در گونۀ خود هم در جهان، هم در تاریخ بیمانند است.
نوروز: میخواستم به حوزههای دیگر زبان پارسی مانند تاجیکستان و سمرقند و بخارا و دیگر جاها اشاره بکنم. شما به جملهیی اشاره کردید که گفت:« دیوانچۀ من میبرآید.» این فعل در زبان روزمره در کابل کاربرد دارد. به جای برمیآیم، یا درمیآیم، میگویند میبرآیم و یا میدرآیم. پرسش من این است که آیا این گوشههای زبان فارسی میتوانند، فرهنگستان یگانهیی برای جاگزینی واژهگان فارسی داشته باشند؟
کزازی: بیگمان جای چنین فرهنگستانی هنوز تهی مانده است و باید آن را در آکند { به وجود آورد}، زیرا این فرهنگستان میتواند در قلمرو گستردهتر سودمند و کارآمد بیافتد. من در چند سخنرانی، پیشنهاد دادم که ما گونهیی همپیمانی در میان قلمرو این کشورها پدید بیآوریم، از گونهیی همپیمانی اروپایی، زیرا که همۀ ما هموندان یک دودمانیم. درست است که پراکنده شدهایم در جغرافیای گسترده، اما پیشینهیی یکسان داریم و بسیاری به زبان یکسان سخن میگوییم. کسانی هم که به زبانهای دیگر سخن میگویند یا آن زبانها از این خانواده اند یا اگر زبان دیگر باشند، بستر فرهنگی آن ایران فرهنگی است. قلمرو ایران فرهنگی حتا گستردهتر از ایران تاریخی است.
ما در این میان به کشورهایی بر میخوریم که هرگز بخشی از ایران تاریخی هم نبوده اند، نه در دورۀ هخامنشی، نه اشکانی نه ساسانی، بخشی از این سرزمین تاریخی شمرده نمیشدند، اما از دید فرهنگی پارهیی از این سرزمین فرهنگی اند. یکبار از من پرسیدند که برترین نماد این فرهنگ چیست؟ من گفتم برترین نماد در این روزگار نوروز است. نوروز را در سرزمینهایی برمیگذارند که نه بخشی از این سرزمین فرهنگی بوده اند و نه با زبان پارسی سخن میگویند.
نوروز: به نوروز اشاره کردید. نام رسانۀ ما نوروز است و ما تلاش میکنیم به این آیینها بپردازیم، دربارۀ آیینهایی مانند نوروز، سده و یلدا که بنا به گفتۀ شما حتا در میان کشورهای ناپارسی زبان گرامی داشته میشود، این آیینها در جهان امروزین که انسان درگیریهای دیگری دارد، چه دورنمایی خواهد داشت؟
کزازی: بگذارید من بی هیچ پرده و پروا، بی هیچ درنگ و دریغ به شما بگویم که میپندارم که آیندۀ جهان در پیوند خواهد بود با این فرهنگ و این را بر پایۀ نشانههایی میگویم که از هماکنون آشکار شده است، اگر باریک بنگریم، جهان ما جهانی است که مرزهای بازدارنده در آن فروریخته و ازمیان رفته است. رسانهها آنها را ازمیان برداشته اند، هرچند آسیبهای فراوان هم در پی آورده اند زیرا از رسانه آنچنان که باید بهره برده نشده است. اما به هر روی امروز ما آنچنان که مارشال کانادایی (مک لوهان) گفت، جهان به دهکدۀ خرد فروکاسته شده است، در دهکده همه یکدیگر را میشناسند. شما اگر از یک سوی دهکده بانگی برآورید، در آنسوی دهکده، دیگری میشنود و همین اکنون من درخانۀ خود در ایران، بانگی بر میآورم، سخنی میگویم و شما آن را در افغانستان میشنوید. خوب به راستی دهکده است.
اگر جهان با این فرهنگ بیگانه است، به راستی که این فرهنگ را نمیشناسد. خوش میدارم این نکته را نیز با شما در میان بگذارم، چند سال پیش من در مسکو سخن میراندم، انبوهی از ایرانشناسان در آن همایش گرد آمده بودند، همه خوب فارسی هم میدانستند، میدانید که در روسیه ایرانشناسی بسیار گسترده است و پیشینۀ کهن دارد. شاید از این رو که بسیاری از تیرههایی که در آن سرزمین کهن میزیند در بن ایرانی اند.
از من خواستند سخنی برانم، من سخت کوتاه سخن راندم و گفتم از این که این فرهنگ را پاس میدارید و به نیکی میشناسید، سپاسگزارم اما بگذارید راست و روشن و بی هیچ پرده این سخن را بگویم که شما سپاسی بر این فرهنگ ندارید که اگر خواسته اید به این فرهنگ بپردازید، این فرهنگ دلربا است. شما اگر به این فرهنگ پرداخته اید، به پاس دلبستگی خود پرداخته اید. هرکس با این فرهنگ آشنا میشود، به ناچار و حتا بر کامۀ خود به آن دل میبازد. از شما سپاسگزارم اما این را هم میگویم که سپاسی بر ما ندارید.
یکی از برترین چهرهها در کشوری فرهنگی مانند فرانسه که کسانی آن را فرهنگیترین کشور اروپا میدانند، هانری کربن، برترین سالیان زندهگانی خود را بر آن کرده است که سرگذشت اندیشه و جهانبینی آیینی این فرهنگ را نشان بدهد، دستآورد این پژوهش دشوار، چند پوشینه کتاب است، کتابهایی گرانسنگ و در گونۀ خود بیمانند.
نوروز: پرسشی که میخواهم مطرح کنم هرچند دامنۀ دراز دارد ولی دربارۀ سیاست و قدرت و اثر گذاری آن بر زبان فارسی میخواهم کوتاه پاسخ شما را داشته باشم؟
کزازی: خوب پاسخ این پرسش، من میانگارم از پیش روشن است، زیرا به هر روی کسانی که سر رشتهها را در دست دارند، در ساماندهی و رایانوری و به زبان کنونی مدیریت، در هر رده و زمینهیی، در آنچه در بخشهای دیگر انجام میگیرد، کارساز و اثرگذار اند زیرا که سامانده آنان اند. اما این را هم من شایسته میدانم بیافزایم که نیروی این فرهنگ، آنچنان بوده است که حتا در روزگارانی که کسانی مانند مغلان، تیموریان، تازیان.. بر این سرزمین پهناور فرمان رانده اند، نه تنها از این سرزمین نبوده اند که با این سرزمین بر سر ستیز هم شمرده میشدند، سرانجام ناچار بوده اند که چیرهگی فرهنگی، اندیشهیی و شهرآیینی این سرزمین را بپذیرند. ببینید از پسینیان تیمور، شاهرخ از هرات یکی از شگوفانترین و درخشانترین کانونهای فرهنگ این سرزمینها را پدید آورد. چه نیرویی از آن همه بیفرهنگی این مایه فرهنگ ساخته است؟
نوروز: دورنمای روشنی از زبان فارسی و آیینهای وابسته به این فرهنگ و تمدن، در نظر شما است امیدواریم که پارههای این گنجینۀ بزرگ بتواند با همبستگی در یک نهاد مشترک کار یگانۀ فرهنگی در زمینۀ زبانی به ویژه، صورت بگیرد. این کار، کار نخبهگان است یا اهالی سیاست؟
کزازی: کار هر دو گروه است. گزیدهگان، فرهیختهگان و سرآمدهگان، باید بیآغازند، کار را آنچنان به پیش ببرند که رایانوران، ساماندهان و سررشتهداران بگروند و در آغاز به خواست آنان بگرایند. این کاری است که ما در درازنای تاریخ خویش کرده ایم. آن نمونهیی که من در آغاز آوردم این بود که از نیرانی کینجوی، تیرهدل، بدخواه، خونریز، فرهنگسوز؛ فرهنگآفرین، فرهیخته، دلبستۀ فرهنگ و شهرآیینی این سرزمین پدید آمد.
نوروز: پرسشی که هم اکنون به ذهنم رسید این که شما کراوات/نکتایی بسته اید، بستن این «کراوات» به قول شما ایرانیها و به قول ما نکتایی، ریشه و پیشنهیی در فرهنگ این سرزمینها دارد؟
کزازی: انگارهیی است که کراوات پیوندی با تاریخ و فرهنگ ما دارد. شما میدانید که کراوات از واژۀ کرووات ستانده شده است و کرووات به معنای کسی است که در کرواسی است. گفته میشود چون مردمان کرواسی جنگآور و دلیر و بیباک بودند، در کشورهای اروپایی به مزد گرفته میشده اند، برای سپاهیگری یا برای تنبانی، «تنبان» را من به جای « بادیگارد انگلیسی» به کار میبرم.
در تنپوش این مردم آویزهیی بوده است که اندک اندک، گسترش ورایی مییابد و به نام این مردم کراوات نامیده میشود. این انگاره هم هست که مردم کرواسی هم بدان گرایانند که کراواتها یکی از تیرههای ایران بزرگ باستان اند. روزگاری کوچیده اند و به آن سرزمین کرواسی رفته اند. حتا کسانی بر آن رفته اند که این مردم، از هرات شما بوده اند و انگاشته است که کراوات ریختی است از هریوات به معنای هروی یا هریوه نام کهنتر این شهر، هریوه بوده است، یعنی ریختی که در گذشته به کار میرفته است. گفتم که انگاره است، اما انگارهیی است که شایستۀ درنگ و بررسی است. در تنپوش هخامنشیان هم بر پایۀ نشانههایی که به یادگار مانده است، زیورینهیی است، گردنآویزی که نشان میدهد که شاید این زیور جامه، پیشینۀ تاریخی هم داشته باشد.
نوروز: آیا در این سالها شما به عنوان پژوهشگر برجستۀ این حوزه، با کتابها و متون و ادبیات فارسی در افغانستان هم آشنایی پیدا کردید و متنی، شعری، کتابی، نشریهیی به دید شما رسیده است؟
کزازی: اگر خواست شما نوشتههای کهن است پیداست که بلی.
نوروز: نه معاصر، ادبیات و زبان نوشتاری افغانستان و یا کتابهایی که در این جا تولید شده است؟
کزازی: با دریغ بگویم اندک، حتا کمتر از آنچه از تاجیکان خواندهام. هرچند دبیرۀ { خط} آنان دیگر است. برای خود من هم این ناآشنایی زیانبار است و اندوهانگیز. اما شاید خاستگاه آن این است که آن پیوندهایی را که بایستۀ این دستیافت و این آشنایی است، من نداشتهام. به شما گفتم که چندینبار به تاجیکستان سفرکردم و دوستانی دارم که با من در پیوند اند اما با افغانستان این چنین نبوده است.
چند بار هم زمینه فراهم شد اما از آن روی که شهری که میخواستم بدان بیایم، برای همایشی که درآن شهر برگزار میشد، آرامش نداشت، برآشفته بود، تن در زدم، به پافشاری خانواده که مرا باز میداشتند. آن نا آرامیها هم انگیزۀ دیگری بوده است که ما نتوانیم بدان سان که میخواهیم با این سرزمین گرامی، دلآویز، تاسهخیز در پیوند باشیم. «تاسهخیز» را من به جای« نوستالژیک» فرنگی به کار میبرم.
نوروز: در بارۀ گرایش ویژۀ شما به زبان فارسی، گاه از سر طنز برخورد شده که نشان دهندۀ اثرگذاری این گرایش شما بوده است. در سالهای دهۀ هفتاد خورشیدی در برنامۀ طنز تلویزیون ایران، آقای مهران مدیری شخصیتی پرداخته بود که بسیار آوازه یافت و آقای رامین ناصر نصیر این نقش را بازی میکرد، آیا این شخصیت به شما نزدیک بود؟
کزازی: من پاسخی روشن برای این پرسش ندارم، باید از خود او پرسید. در آن زمان هم کسانی از من در این باره پرسیدند، من همین پاسخ را دادم. اما آنچه شما گفتید هوشمندانه بود، حتا یکی از دوستان گمان میبرد که من آزردهدل و خشمگین خواهم شد، از این کاری که انجام شده است. من به او گفتم نه این مایۀ شادمانی من است، چون نشانهیی است ناب و نغز از این که این دیدگاه، این گرایه و این خیزش، هرچه بنامیم، آنچنان درمیان مردم کارگر افتاده است که دستمایۀ شوخی شده است.
شوخیهایی به گوش من هم میرسد که در آنها به شیوۀ سخن گفتن من، نازکاندیشان و نغزگویان پرداخته اند. من همواره از شنیدن شان دلخوش و شادمان میشوم. چونان فرجامی شاید فرخ برای این گفتوشنود، یکی را میخواهم نمونهوار بر زبان برانم. این « نغزهها» را ( نغزه را من به جای بذله گاهی به کار میبرم) به یاد نمیسپارم. اما این یکی در یاد من مانده است، به پاس ساختار کهن واژهگانی آن.
از یکی از همکاران دانشگاهی شنیدم که کسی به سلمانی رفت و به استاد آرایشگر گفت: «زلفکان مرا به گونهیی بپیرای که باد بینفشاندش!» این ساختار کهن چون دلپذیر من افتاد، این شوخی در یادم مانده است.
نوروز: حتا جاگزینهایی در آن سالها سرزبان مردم در ایران بود که به پیروی از شما به طنز ساخته شده بود، مانند «کشلقمه» و «درازلقمه» به جای پیتزا و برگر، سپاسگزار هستیم و امیدواریم این سرآغاز آشنایی و حضور مجازی و فزیکی شما در افغانستان باشد. ما در افغانستان خوشتر میداریم که خراسان گفته شود آن ایران کهن. سخن پایانی را از شما میشنویم؟
کزازی: خوب اگر خراسان بگوییم همۀ این سرزمینها را پیش چشم نخواهیم داشت، چون یکی از این سرزمینها خراسان است. اما این نکته را باید بیافزایم که آن دونکتهیی که شما یاد کردید از من نیست.
نوروز: تاکید کردم که از شما نیست ولی برآیند توجه به شما و دید طنزآمیز مردم ایران بود.
کزازی: سخن پایانی من این است که میخواهم بر این نکته انگشت بنهم که مایۀ شادمانی من است که رو در روی با مردم افغانستان به پایمردی شما و این تورینهیی که سامان داده اید، سخن بگویم. افغانستان برای من به ویژه آنچنان که گفتهام، سرزمینی است شورانگیز و تاسهخیز، از یزدان دادار به آرزو میخواهم که این مردم در سرزمین شان به آرامی بزیند، از زمان ارزشمند بهرهیی ببرند که مایۀ شگوفایی، پیشرفت و مایۀ پرداختن به یادگاران نیاکانی باشد، آن زمان افغانستان سرزمینی خواهد بود که میسزد و میشاید.
نوروز: سپاس از شما
Notice: Undefined offset: 0 in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336
Notice: Trying to get property 'term_id' of non-object in /home/radionowrrr/public_html/wp-content/themes/nrfaizi/single.php on line 336