اوزبیکستان، یک بخارا به من بدهکار است

به دلیل علاقه کم و نه چندان زیادم به تاریخ، هیجان چندان زیادی برای سفر به سمرقند نداشتم .دست‌کم برای ‌من که دنیایش گرد و آرزوهایش همانند مستطیل سبز دراز است، سفر به منطقه‌ای که در آن کلی جاذبه تاریخی موقعیت دارد، هیجان چندان زیادی ندارد. ولی اگر کنار آرامگاه امیر تیمور گورگانی در سمرقند، یک استادیوم فوتبال یا مجموعه ورزشی واقع می‌بود، یا دست کم در آن شهر یک مسابقه فوتبال مهم برگزار می شد، اوضاع به شدت برایم فرق می‌کرد.

ساعت 7:30 صبح به وقت محلی پس از اقامت یک هفته‌ای در تاشکند با قطارهای تندرو و مدرن اوزبیکستان، به سوی سمرقند حرکت کردم. برای منی که به شدت از ارتفاع گرفتن هواپیما می‌ترسد و در تخیل هم به شدت از پرواز متنفر است، سفر با قطار حس فوق العاده خوبی داشت. از صبح روز گذشته در تاشکند برف باریده بود و هنگام حرکت قطار، زمین های سفید و آسمان آبی کاملا نشان می‌داد هوا چقدر سرد است. درجه هوا نیز منفی 5 را نشان می‌داد. مسیر تاشکند – سمرقند چیز خاصی ندارد، به غیر از روستاهایی کوچک و بین شهری با تعمیرهایی کهنه که از دور  بوی اتحاد جماهیر شوروی را می‌دهد.

بعد از 2 ساعت و 45 دقیقه رسیدیم به ایستگاه راه آهن سمرقند و به محض ورود اولین چیزی که به چشمم خورد، مردی دوربین به دست با لباس های نظامی بود که از ورود تمام مسافرین فلم می گرفت. به ایستگاه تاکسی رسیدم. در سمرقند بیشتر مردم به زبان فارسی – تاجیکی صحبت می‌کنند و مشتری‌های افغانستان برای شان جذابیت ویژه دارد. طبق معمول هر ایستگاه قطار یا میدان هوایی، مورد هجوم چندین تاکسی که با زبان فارسی صحبت می‌کنند، قرار گرفتم. تسلط نسبی‌ام به زبان روسی باعث شد برای شان بفهمانم من اینجا را بلدم و با وجودی که اولین بارم بود به سمرقند سفر می‌کنم، با چند ترفند و بردن نام خیابان هایی که از قبل در انترنت چک کرده بودم، توانستم از گیرشان نجات پیدا کنم. سوار یک موتر با راننده‌ای سن بالا شدم و از او خواستم مرا به هوتلی که سرچ کرده‌ام ببرد، او اصرار داشت مرا به جایی که او میخواهد ببرد و به بهانه این که این جا، جای خوبی نیست و گران است، مرا منصرف کند، اما من اصرار داشتم که مرا به هتلی که می‌خواهم ببرد.

توصیه می‌کنم اگر به سمرقند سفر می کنید، محل اقامت را خودتان انتخاب کنید و تحث تاثیر صحبت های راننده های تاکسی قرار نگیرید. در مسیر راه برایش گفتم: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را با تعجب به سویم نگاهی کرد و گفت چی میگی؟؟؟ بعد ها فهمیدم که مردم سمرقند به شدت از این شعر بدشان می آید.در مرکز شهر و در تاریخی ترین منطقه اتاق گرفتم. سمت راستم مقبره امیر تیمور ، روبه روی اتاقم مقبره همسرش، چند متر بالاتر منطقه تاریخی ریگستان و سمت چپم، میدان امیر تیمور. قیمت اقامت هر شب در این هتل 50 دالر بود که به گفته خودشان در فصل گرما و توریستی گران تر هم می‌شود. هوا در سمرقند فوق العاده سرد بود و به گفته مردم محلی، زمستان این‌جا خیلی طاقت فرسا است. خشکه خنکی‌هایش نیز مرا به یاد آب و هوای هرات می انداخت.

پس از چند ساعت استراحت، بعد از ظهر و نزدیک غروب از هتل بیرون شدم. شهری را تصور کنید، فوق العاده خلوت (البته فصل توریستی نبود) هوای سرد منفی 7 درجه، درخت های خشک و بلند با طول حداقل 10 متر که از روی شاخاهه هایش سر و صدای کلاغ ها و پرندگانی که هراتی ها با صدای آن به شدت آشنا هستند، دل‌گیری عجیبی به آدم می‌داد. همیشه این را می‌گویم که اصالت یک شهر و تاریخ کهن آن را از درخت هایش بشناسید. به همین خاطر است که وقتی در سمرقند هستید، دقیقن احساس می‌کنید در شهر قلب تاریخ قدم میزنید. شهری که جای جایش بوی تاریخ و اصالت میدهد. اولین جایی که رفتم منطقه توریستی تاریخی ریگستان بود. در واقع هر شخصی به سمرقند سفر کند، باید در این منطقه عکس داشته باشد. مثل این که به مسکو سفر کنی و با میدان سرخ عکس نداشته باشی، یا از ترکیه بدون عکس با مسجد ایاصوفیه برگردی. لحظه غروب به ریگستان رسیدم و توانستم عکس های طبع دلی از گوشه و کنارش بگیرم.

چیزی که اینجا جالب است برای ورود به داخل صحن، از مردم بومی پول نمی گیرند ولی از گردش‌گران از هر نفر 20 «سوم» پول گرفته می شد که من با این قسمتش خیلی مشکل داشتم. هوا گرگ و میش بود که از ریگستان بیرون شدم. سوار تاکسی شدم و برای تعویض پول از راننده خواستم مرا به بانک یا محل تبدیل دالر به پول ازبکستانی ببرد. راننده تاکسی نیز جوانی 27 ساله، بسیار خوش اخلاق و خوش صحبت به نام عزیز بود که خیلی با من رفیق شد. مرا به یک چهارراهی رساند و گفت می‌توانی در این جا پولت را تبدیل کنی. جالب است بدانید وقتی در موتر را باز کردم به من گفت، متوجه مبایل و پول هایت باشی. خندیدم و با خودم گفتم اینجا هم باید متوجه باشم؟! هر چند در چنین لحظه‌ای هر شهروند افغانستان شجاع‌تر می شود و می گوید قطعا دزدهای اینجا از دزدهای وطن ما خطرناک تر نیستند.

راستش را بخواهید با این همه تجربه از سفرهایی که در این سال‌ها داشتم به شدت با پول اوزبیکستان مشکل داشتم. زیرا وقتی شما 100 دالر خرد می کنید با کلی پول مواجه می شوید و تا به رقم ها عادت کنید، کمی طول می‌کشد. مبلغ مورد نظرم را سوم اوزبیکستانی گرفتم و برگشتم به موتر. عزیز به من گفت چند حساب کرد؟ قیمت را گفتم ولی او گفت پول هایت را بشمار. وقتی شمردم دیدم 10000 هزار نزدیک به 10 دالر از هر 100 دالری که خرد کرده ام، به من کم داده است. خودش با من همراه شد و به مغازه رفتیم. عزیز شروع کرد با زبان محلی خودشان با صراف به مجادله که چرا با مهمان این طوری می‌کنید؟سپس صراف با کلی معذرت خواهی و التماس پول مرا پس داد و گفت حواسش نبوده است.

شب‌های سمرقند فوق العاده سوت و کور است و به جز کافه ها، چند رستوران جای زیادی باز نیست. ساعت 7 الی 8 شام بسیاری از جاها بسته می‌شود و شب قشنگی برای بیرون رفتن ندارد. مخصوصا این که هوا هم سرد باشد. صبح روز سه شنبه است و حالا فرصت بیشتری برای دیدن سمرقند دارم. کماکان با عزیز هستم و لطفش حتا در گرفتن کرایه و این که ساعت‌ها با من بود، باعث شد تا از او بخواهم فردا نیز با من باشد. صبح اولین جایی که رفتیم مقبره امیر تیمور گورگانی بود. اینجا نیز از مردم بومی پول کسی نمی‌گرفت اما از گردش‌گران پول می گرفتند. سپس به آرامگاه سنت دانیال رفتم. این آرامگاه 5 گنبد دارد و دیدن آن می‌تواند هیجان‌انگیز است. در گوشه‌ای دیگر مقبره اسلام کریموف رییس جمهور سابق اوزبیکستان است که از آن‌جا نیز بناهای تاریخی ریگستان نیز به وضوح دیده می‌شود.

در سمرقند حتما باید آش محلی ( پلو اوزبیکی ) را بخورید. در تاشکند خورده بودم، اما در سمرقند به گفته خودشان تمام رستوران‌ها تنها ساعت 1 چاشت پلو اوزبیکی پخت می‌کنند. پس اگر هوس می‌کنید آش بخورید، باید جز برنامه غذایی تان برای نان چاشت باشد. فرصت فوق العاده کمی داشتم و به همین دلیل نتوانستم به بخارا سفر کنم. حالا می‌گویم که اوزبیکستان یک بخارا به من بده کار است. ولی حضور در شهری که بوی تاریخ و اصالت می‌دهد، برای یک هراتی که خودش از شهر قلب تاریخ است، فرزند تاریخ نویس است و چندان هم علاقه مند تاریخ نیست، جذابیت فراوانی داشت.ساعت 11 شب با قطار به سوی ترمز، سپس مرز حیرتان، مزار و کابل حرکت کردم. در برگشت همه تاریخ و شکوه سمرقند و دیروز این سرزمین‌ها در ذهنم دورمی خورد، این دیدار مرا دوباره به بلخ و هرات پیوند می‌داد، جایی که تاریخ، فرهنگ ومدنیت مشترک با سمرقند داشت. به قول انوری ابیوردی:

برسمر قند اگر بگذری ای باد سحر    نامۀ اهل خراسان به بر خاقان بر